
های like and kament please
یونگی بد جور داغ کرده بود ولی خودشو نگه داشت بازی کردن و به یونگی افتاد جین یه چشمک به جیهوپ زد و جیهوپ گفت : تا به حال عاشق شدی ؟ اسم عشقت بگو ،،،،،، شوگا و ا.ت چشماشون گرد شد، یونگی یه نگاه به ا.ت کرد و گفت : این چه سوال مزخرفیه ؟ جیهوپ : سوالی بود که به تو رسید یونگی تا اومد حرف بزنه ا.ت : من برم الان میام (بچم تاقت نداشت عشقش جلوش اسم یه دختر دیگه بگه ) یونگی : .................... نقطه جوابشه ) ا.ت یه ۵ دقیقه ای اون طرف وایساد بعد اومد نامجون به یونگی گفت برای ا.ت بگو چی گفتی یونگی : خودت بگو نامجون : یونگی گفت مننن عاشق شدم نمی تونم اسمشو بگم ولی تو این جمع نیس ،،،،،، ا.ت یکم اشک تو چشماش جمع شد بچه ها اومدن بازی ادامه بدن که ا.ت و یونگی هم زمان گفتن : من دیگه نمیام ، شوگا : من خوایم میاد ا.ت : منم باید برم بچه ها : باشه شما برید ما بازی ادامه می دیم
ا.ت یکم دور شد پشت یه درختی داشت گریه می کرد شوگا هم داشت این قدم می زد و تو فکر این بود که چطور به عشقش بگه دوسش داره داشت راه میرفت که از پشت یه درخت 🌲 صدای گریه شنید ،،،، ا.ت همون طور که داشت گریه می کرد می گفت : آخه چرا تو اون دنیا همش ناراحت بودم این دنیا هم که عاشق شدم عشقم خودش یکی دیگرو دست داره شوگا خیلی بدی من وا قعا عاشقتم هروقت میام پیشت قلبم تند میزنه انگار که می خواد از جایش کنده شه شوگا که این حرف شنید اشکش سرازیر شد. و رفت پیش ا.ت محکم بقلش کرد ،،، ا.ت جا خورده بود ،، شوگا همون طور که بقلش کرده بود گفت : ا.ت دوست دارم ،،،،،،،، ا.ت شوگا حل داد با گریه گفت : دروغ نگو تو یکی دیگه دوست داری خودت تو بازی اعتراف کردی شوگا : یکم دقت کن من چی گفتم من گفتم عاشق کسی هستم ولی نمی تونم اسمشو بگم و تو جمع نیست تنها کسی که تو جمع نبود تو بودی یکم دقت کن ،،،، ا.ت تازه فهمید شوگا چی گفته ا.ت با گریه : شوگا تو واقعا من دوست داری ؟. شوگا : آره عشقم من میمیرم برات شوگا و ا.ت همدیگه محکم بقل کردن
کلی با هم راه رفتن و کلی حرف زدن دیگه موقع خواب بود داشتن راه می رفتم که به چادر نزدیک شدن شوگا و ا.ت از هم خداحافظی کردن و هرکس رفت چادر خودش چادر پسرا: همه با هم به یونگی نگاه کردن و گفتن : شوگا مگه تو نگفتی میرم می خوابم پس چرا بیرون بودی ؟ شوگا خوابم نبرد رفتم بیرون الانم می خوام برم بخوابم ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، چادر دخترا لونا و نونا : ا.ت چرا اینقدر دیر اومدی کجا بودی ؟ا.ت: داشتم قدم می زدم الانم می خوام برم بخوابم ا.ت داشت می خوابید که گوشیش درید درید پیما اومد گوشی نگاه کرد دید شوگاست : نوشته بود عشقم خوابیدی ؟ ا.ت جواب داد نه عشقم هنوز بیدارم شوگا و ا.ت کلی چت کردن هی که پیام می دادن یه خنده کوچیکی می کردن پسرا : شوگا تو چت شده ؟ گفتی میرم بخوابم ولی داری با گوشیت ور میری؟ وی : شوگا چیز خنده داری دیدیه به منم بگو شوگا یه چشم غزه به همشون رفت و به کارش ادامه داد . ا.ت عشقم من باید برم بخوابم بچه ها موچمو گرفتن
ا.ت : چی نفهمیدن که ؟ یونگی : نه عشقم خیالت تخت آخ گفتم تخت خوابم گرفت ،،،،،،، ا.ت : منم خوابم میاد شب بخیر ،،، شوگا : شب بخیر فردا صبح ؛ ا.ت از خواب بیدار شد دید هنوز لونا و نونا خوابن سریع صورتشو شست رفت بیرون وقتی رفت بیرون یونگی دید تا اومد بره سمتش جین رفت کنار یونگی ا.ت تو دلش : جییین 😣😣😡😡 جین : یونگی این موقع اینجا چی کار میکنی ؟ یونگی : هیچی خوابم نبرد اومدم بیرون بعد الان دیگه ساعت نه صبحه ا.ت : سلام بچه ها صبح بخیر من الان صبحونه حاضر میکنم جین : نه من درست میکنم (یه جنگ جهانی بین ا.ت و جین راه افتاد که کی صبحونه درست کنه ) یونگی : اهههه بسه دیگه سه نفری صبحونه درست میکنیم از.ت : باشه صبحونه درست کردن ، خوردن ، جمع کردن ، شستن و وقت تمرین برای کنسرت بود
پسرا رفتن تمرین کردن و دخترا هم به آهنگشون گوش میکردن تمرین تموم شد زمان این بود که برن یکم بیرون رفتن کوه نوردی ا.ت و شوگا کنار هم بودن یکم بالا تر رفتن ا.ت نزدیک بود بیفته که یونگی گرفته یکم به هم ضل زدن بعد شوگا برای اینکه ضایع نشه سریع ولش کرد یونگی : دختره دست و پا چلفتی نزدیک بود منو بندازی مواظب باش یکم بعد شوگا و ا.ت آروم تر رفتن جوری که نزدیک ۳ متر با بقیه فاصله داشتن شوگا دست ا.ت گرفت و گفت من حوصلم سر رفته بیا بریم ا.ت : اگه الان یهو بریم شک می کنن یونگی : ا.ت تو به هوای دست شویی برو منم یکم بعد به هوای اینکه گوشیمو جا گذاشتم میام از.ت : باشه بچه ها من میرم دستشویی دارم بچه ها : باشه برو
ده دقیقه بعد یونگی : وای بچه ها من گوشیمو جا گذاشتم باید برم بچه ها : باش برم بعد یونگی هم سریع رفت پیش ا.ت اونقدر دوبو که وقتی رفت پیش از.ت حالش بد شد و قش کرد ا.ت : یونگی یونگی. ا.ت یونگی برد تو چادر یونگی وقتی به هوش اومد متوجه شد ا.ت کنارشه و نقش بازی کرد که هنوزم بی هوشه وقتی ا.ت دستشو گذاشت روی پیشونی یونگی یونگی سریع ا.ت میشوند سمت خودش و محکم بغلش کرد و گفت : خوشگل ترین تو دنیا نگرانم شده ؟ ا.ت : یونگی خیلی بدی سکته کردم یونگی : ببخشید الان از دلت در میارم از.ت : چی کار میخوای بکنی ؟ یونگی محکم تر از.ت بغل کرد و گفت بخواب ا.ت و یونگی بعد دو دقیقه خوابشون برد
یک ساعت بعد پسرا و دخترا از کوهنوردی برگشتن. ولی هنوز ا.ت و یونگی خواب بودن که یک دفعه ...............

این پارت تموم شد ....... لایک و کامنت کنید لطفاً اگر دوست داشتید فالو کنید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (3)