ديداری دوباره ۲

امروز روز اول کاریمه. تا ساعت ۳ دانشگاه بودم قبل از اینکه دیر کنم خودمو رسوندم به اتاق مدیریت. آقای جوی:شما ویولت هافمن هستید؟ ویولت:بله درسته آقای جوی:خوش اومدید. همکار هام راجب شرایط بهتون گفتن درسته؟قرداد رو هم امضا کردید ویولت:بله درسته آقای جوی:به منشی میگم شما رو به بخش ۲ شرکت ببره

من توی یه شرکت خیلی معروف استخدام شدم که با سلبریتی ها قرداد میبینده و من قراره حواسم به حواشی و ها باشه خبر ها را بنویسم منشی منو برد توی یه اتاق بزرگی که هرکسی میز خودش رو داشت چهار نفر اونجا بودن یه نفر توی بالا ترین نقطه اتاق نشسته بود و همجا رو میدید اون مدیر بخش ما بود

سه نفر دیگه هم روی میز هاشون جلوی کامپیوتر هاشون نشسته بودن و داشتن کار می‌کردن. منشی منو تا اتاق برد و ول کرد‌. همینطوری داشتن یکی یکی به بقیه نگاه میکردم که مدیر بخش بلند شد مدیر:تو ویولتی درسته؟خوش اومدی برات میزت رو خالی کردم.

ویولت:ممنونمم خوشبختم رفتم نشستم سرجام که هر سه کارمند تو اتاق دورم جمع شدن. النا:خوشبختم النام. خوش اومدی مایک:یکی دیگه به جمعمون اضافه شد خوش اومدی ماری:چقدر کیوتییییی ویولت:مرسی به خاطر تبریک هاتون امیدوارم به خوبی با هم کنار بیایم (عکس بچه ها. کدومشون کیوت ترهه؟)

دوماه از کار کردن تو اینجا میگذره بیشتر قلق کار دستم اومده ولی فهمیدم سلبریتی ها از چیزی که فکر میکردم بیشتر حواشی دارن و واقعا جمع کردنشون خیلی سخته. بچه های بخشمون خیلی باحال و پاین‌.دوستای خوبی هستن خیلی روز ها باهم بعد کار میریم استراحت میکنیم.

انتظار داشتم روز هام همیشه اینجوری آروم بگذره ولی وقتی اونو دیدم همچی تغییر کرد... مدیر:یه کارمند جدید به بخشمون اضافه شده. حسابدار شرکت و بخش ماست خودت رو معرفی کن. لوکاس:سلام لوکاسم.۲۲ سالمه و رشتم حقوقه. تازه به لندن اومدم از بچگی فرانسه زندگی میکردم

درسته دقیقا منظورم اینه. این کسیه که با اومدنش کل زندگیم به هم ریخت که شاید هم این تغییر خوب بوده(عکس لوکاس یکی از شخصیت های اصلی داستان)

ناظر جان خدا قوت. خواهش میکنم رد نکن براش زحمت کشیدم ممنونم که وقت گذاشتی