7 اسلاید پست توسط: شیرقهوه انتشار: 1 ماه پیش 475 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست

داستان ترسناک شما ⁦⊙.☉⁩



لینک کوتاه

توجه!

محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.

  • جهت اطلاع از قوانین و شرایط استفاده از سایت تستچی اینجا را ببینید.
  • اگر محتوای این صفحه را نامناسب یا مغایر با قوانین کشور تلقی می نمایید می توانید آن را گزارش کنید.

سایر تست های سازنده

نظرات بازدیدکنندگان (42)
  • همین دیشب): (من توی اتاق نمیخام چون خیلی سرده و دوس ندارم )
    داشتم میحابیدم تو پذیرایی که یه صدایی از اسباب بازیه خاهر دو سالم اومد خودمو زدم ب اون راه ولی بعد یکی از پشت اومد سمتم صدای پاشو حس میکردم جرعت تکون دادن نداشتم ک پتو رو بندازم رو سرم یدفعه یه نوری پشت سرم بود ولس دقیق و منبعش معلوم نبود هدیر( برعکس) تو خودم سریع رفتم زیر پتو کل اسم پیامبرا رو گفتم🤧

  • image丂卂几丂
    من خارج از اون وجود دارم

    خب بزارید توضیح بدم
    بختک اتفاقی که برای کاربر ملیس افتاده در این اتفاق شما وقتی یه زمانی بیدار میشید بدنتنو حس نمیکنید و از جاتون تکون نمی تونید بخورید و ممکنه توهم ترسناکم بزنید و لمس کردن اعضای خانواده شمارو نجات میده از اون وضع !
    ادمین پین؟ اینو برای کاربرا و خود کاربر ملیس و ادمین‌ گفتم که بدونید و راستی ناظرش بودم 💗

  • imageHIRA 🪶𝕠𝕗𝕗
    باهم‌اف‌بزنیم‌تا‌‌تابستون

    داش مر.ض داری نصفه شبی اینا رو پست میکنی😅 ما می.گرخیم نمیتونیم بخوابیم ؟🤦‍♀️ اینا رو با دوستم خوندیم میگه امشب می شا.شم سر جام😶

  • imageMirana
    درحال نگاه کردن به ماه🌙

    عالی بود💛

  • imageɴɪʟᴇ ᴍᴏᴏɴ
    ملودیم لی هو@

    مننن! پارتتت! سههه! میخوام!

  • image𝔻𝔸ℕ𝕀𝔸𝕃
    گرویتی فنه چهار آتیشه🌲🌠

    عه من الان این پست رو دیدم

  • imageRaya
    ندیدم نشنیدم نخوندم

    وقتی شیش سالم بود مستاجر بودیم و وقتی داشتیم از اون خونه اسباب کشی میکردیم من همه وسایلامو چیده بودم توی کامیون و هیچ عروسکی نداشتم ناراحت بودنم گریه میکردم یهو یه صدایی اومد که میگف رایا تروخدا نرو از پیشم 🗿 و من بیشتر ترسیدم چون هیچکس اونجا نبود و همه رفته بودن توی خونه خالی تا مطمعن بشن چیزی جا نزاشتیم و منم توی حیاط بودم 🤡🤝

  • image𝒢𝒾𝓎𝓊
    خدمتکاران ملکه الیزابت دو

    شرط میبندم اس اخر اسلندر من بوده

  • image𝐏𝐀𝐑𝐀𝐃𝐈𝐒
    🪽🪄 천국에서 온 소녀 🪄🪽

    مال من خیلی باحاله
    بچه که بودم یک موجودات سیاهی به اسم عزادار بودند که من نمیدونستم اون موقع عزادار یعنی چی
    بهم گفتن مهتاب و رفتن اون موقع فهمیدم منظورشون مهتاب سرخ بود وقتی ماه سرخ شد میفهمم 🥲😶

  • imageRozhin
    در حال درس خوندن 🥰📚

    عالی بود
    دیگه شب نمیتونم بخوابم 😔

برای ثبت نظر باید وارد حساب کاربری خود شوید.