
برای بار دوم میزارم^
رسیده بودیم~ به خونه ی اجازه کرده بودیم رفتیم~ خیلی قشنگ بود, وسط جنگل و خیلی هم بزرگ بود، 6 تا اتاق بزرگ هم داشت، از اونجایی که ما ۱۲ نفر بودیم دوتا دوتا می خوابیدیم، الان فکر کردین من با مایکی یک اتاق میرم مگه نه؟ باید بگم که نه^ من با اما یک اتاق دارم~ اما میخواست به دراکن حمله کنه من جلوشو گرفتم√ الان هم تازه نهار خوردیم و همه دور هم تو پذیرایی نشستیم^ کازوتورا: خب حالا چی؟ بریم کجا؟ ساحل، جنگل، معبد، مرکز خرید؟ دراکن: الان فقط خواب`` چیفویو: دراکن کون چقدر خواب؟~ باجی: دراکن راست میگه، همه خسته ایم..
چیفویو: باجی سان! توهم؟ دوهی: اوهوم، بیاین یکم بخوابیم. و سرش رو روی پای اما گذاشت. یکی سری ها هم خوابیدن و یک سری ها هم کار خودشون رو کردن^ مایکی: من خسته نبودم، تو هواپیما زیاد خوابیده بودم برای همین نخوابیدم و یکم با گوشی ور رفتم. اما آروم صدام زد: مایکی...یک لحظه بیا اینجا.. رفتم پیشش نشستم که گفت : میشه دوهی رو بگیری؟ میخوام برم یکم دراکن رو تو خواب اذیت کنم~ مایکی: باید بیخیال اون بدبخت بشی، دیگه حتی نمیتونه بخوابه. اما: بیخیال داداش جذابم بگیرش دیگه. مایکی دوهی رو جا به جا کرد و روی پای خودش گذاشت، کتش رو روش انداخت چون حال نداشت تا اتاق بره که اصلا بالش و پتو بیاره🤡
شایدم میخواست همینطوری روش باشه..مایکی: خیلی آروم خوابیده بود، نمیخواستم ذره ای تکون بخورم، میتونستم تا ابد تماشاش کنم.. مژه های بلند بی حرکتش... موهای نرمش...گونه ی پف کرده اش...لب های خوش فرمش..مثل این بود که خدا پازل رو بدون هیچ نقصی درست کرده بود...همه چیش قشنگ بود..مثل یک اثر هنری...تکرار نشدنی و خاص...کمی نوازشش کردم.. نمیخواستم این فرصت رو از دست بدم، دوهی: حس میکردم دست یکی روی سرمه و نوازشم میکنه..گرم بود.. از دست اما بزرگتر بود..حس خوبی داشت میخواستم همینطور ادامه داشته باشه که با تکون خوردن اون، نور به چشمم خورد و کم کم بیدار شدم...اما؟..هوم..؟ مایکی؟
مایکی: پس بالاخره بیدار شدی کوچولو؟^ دوهی: کوچولو صدام نکن، خودت رو دیدی؟ مایکی: خیلی نامردی، نباید میذاشتم روم بخوابی. دوهی بلند میشه و میشینه: دو ساعت گذشت؟ بیا بریم بقیه رو بلند کنیم، میخوام زود بریم ساحل.رفتیم داخل اتاق دراکن که دیدیم: اما دراکن رو بغل کرده و کل صورت دراکن رد رژ اما مونده~ مایکی: وای، نگا کن خواهر دیوونم باهاش چیکار کرده، دوهی گوشی اما رو روشن میکنه تا ساعت رو ببینه: مایکی بیا! پس زمینه ی گوشی اما زمانی بود که تو خواب با ب-و-س-ه های اون شکلی کرده بودش!~ مایکی: وایی، اوضاع بدیه^ جفتشون هم قهقهه میزنن.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خاطره ی شیرین 13 به لیست این کاربر ها قلب آدم رو اکلیلی میکنم🪄 افزوده شد.
توسط ꧁آرمی✿ִ 🌚🗼🐬
مرسی عزیزم:)💜😆
...
🫤🫤
بابا فسیل شدم فسیللللل✅😕
میدونم🥲🥲
سه هفته گذشته و من نتونستم تمومش کنممم
سریععععع😀
پارت بعددددد
منتظرم 🙂
😩✨
اهم اهم💀
یک کوچولو فقط نوشتم😭😭😩
عالی بود 🥺
و ما اعتراض داریم پارت جدید نیاز داریم
مرسی🌜
گیر کردم😭😭
فکر کنننن 🧠✨
بزار پارت بعدی تا با دمپایی نیوفتادن دنبالتتتت
سعی میکنم😂😂
باید بزاری
اهم اهم😀
گیر کردم😂😭
سوکونا ساما پروف جدید گذاشته👏👏
اوهوم🫠
مثل همیشه عالی😀
در انتظار پارت بعد🤡
😂😂🤭