9 اسلاید پست توسط: سایه انتشار: 4 هفته پیش 217 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
چیزی که بیشتر از همه تو رو می ترسونه خود ترسه...
پروفسور لوپین گرچه به علت گرگینه بودن دلسرد بود اما مایه دلگرمی هری پاتر می شد...
کودکی و گرگینه شدن:
ریموس جان لوپین تک فرزند لایل لوپین جادوگر و هوپ هاول ماگل بود. او که در خانواده ای خوشحال و خوشبخت پا به دنیا گذاشته بود، از اول یک گرگینه ی تنها نبود.
لایل به دلیل شغل خود در وزارتخانه در یکی از کمیته های بازجویی از گرگینه ها با فنریر گری بک گرگینه آشنا شد. او ناخواسته ( به دلیل توهین به گرگینه ها ) باعث عصبانیت و بر انگیختن حس انتقام جویی گری بک شد.
گری بک برای گرفتن انتقام از لایل ، ریموس پنج ساله را با حمله ای وحشیانه در خواب به گرگینه ای افسرده تبدیل کرد.
لایل تمام تلاش خود را برای پسرش کرد ، اما چون حمله در بدر کامل ماه بود ، دائمی شدن جای زخم صورت ریموس و البته تبدیلش به یک گرگینه تمام عیار، اتفاق افتاد.
کنترل ریموس ماه به ماه سخت تر می شد. او که حالا یک گرگینه بود ، به دلیل خطری که برای بچه های دیگر داشت ، هیچ شانسی برای دوستی با آنها نداشت.
تنهایی زود به سراغ ریموس پنج ساله رفت و در ادامه ی عمرش ، کمابیش از کنارش تکان نخورد.
ریموس که حالا یازده سالش بود ، به هیچ وجه امکان تحصیل در هاگوارتز را نداشت ، پس پدرش در خانه شروع به آموزش او کرده بود ؛ اما دامبلدور که از ماجرای او با خبر شده بود با مهربانی به او شانس درس خواندن در هاگوارتز را داد.
در هاگوارتز:
کلاه گروه بندی او را در گروه گریفیندور انداخت تا سرنوشت ، نام او و سه پسر دیگر را در کنار هم قرار دهد.
دوستی با پیتر پتی گرو، سیریوس بلک و جیمز پاتر بهترین لحظات عمر او را به همراه داشت.
این چهار دوست شیطنت های بسیاری داشتند و به علت هوش جیمز و سیریوس توانستند نقشه ی جالبی که بعد ها به دست پسر جیمز افتاد را خلق کنند.
ریموس در سال پنجم تحصیلش ، از دامبلدور نشان ارشد خود را دریافت کرد .
دامبلدور که با این کار سعی داشت از طریق ریموس پاتر و بلک را در کنترل حداقلی خود داشته باشد ، به هیچ وجه موفق نبود!
تنهایی :
سال های تحصیلش روز به روز طی شد و بالاخره به پایان رسید. او و سه رفیقش اکنون به عضویت محفل ققنوس برای مبارزه با لرد سیاه در آمده بودند.
اما ریموس که سرنوشتش با تنهایی گره خورده بود ، یکی یکی دوستانش را ازدست داد. جیمز ک.شته شده بود و سیریوس به اتهام ق.تل پیتر در آزکابان بود.
سال ها از پی هم گذشت تا روزی دامبلدور رد او را در کلبه ای متروک و به دور از هیاهو گرفت و پیشنهاد تدریس در مدرسه ی سابقش را به او داد.
ریموس که در این سال ها در شغل های گوناگونی مشغول به کار شده بود ، حالا استاد درس دفاع در برابر جادوی سیاه مدرسه هاگوارتز بود.
روزهای لذت بخشی را در هاگوارتز کنار پسر بهترین دوستش می گذراند ، اما سرنوشت باز هم تنهایی را برای او انتخاب کرده بود.
پایان سال تحصیلی تنها نکته ی خوبی که برای ریموس داشت بی گناهی سیریوس بود. او از این بابت مسرور بود اما به دلیل بر ملا شدن گرگینه بودنش ، چاره ای جز ترک هاگوارتز نداشت.
دو سال دیگر نیز در تنهایی به سر برد که با اوج گیری دوباره لرد سیاه ، شروع به فعالیت برای محفل ققنوس کرد.
ازد.واج و فرزند:
اما این بار اعضای جدیدی به محفل اضافه شده بودند که دختر جوانی نیز در میانشان بود.
ریموس سخت دل بستهی نیمفادورا تانکس ، کارآگاهی مهربان و دست و پا چلفتی شده بود. اما مثل همیشه به علت گرگینه بودن خود را سرکوب می کرد.
این علاقه ی سرکوب شده تا شب مرگ دامبلدور پنهان ماند تا اینکه خود نیمفادورا به او پیشنهاد از.دواج داد.
ریموس به هیچ وجه نمی خواست که نیمفادورا را در سختی زندگی با یک گرگینه همراه کند اما در نهایت ، آن دو در دهکده ای از.دواج کردند.
پس از چند هفته ، ریموس با شنیدن خبر پدر شدنش ، دوباره عذاب وجدان شدیدش اوج گرفت. او اطمینان داشت که گرگینه بودن را به کودک بی گناهی انتقال داده بود؛ پس از خانه بیرون زد و داوطلبانه پیشنهاد کمک به هری پاتر داد.
هری نیز با فهمیدن علت دوری او از تانکس ، او را به شدت ملامت کرد.
ریموس که حالا شرمنده شده بود ، با پشیمانی به سمت خانه رفت و تا آخر دوران بارداری تانکس ، در کنار او ماند.
مرگ:
همین دوری از میدان نبرد باعث کندی بیش از حد او در دوئل های تن به تن شده بود.
تا جایی که در نبرد هاگوارتز ، آنتونین دالاهوف با طلسمی مرگ بار کار او را تمام کرد.
مرگ او همزمان با مرگ همسرش بود. نیمفادورا نگران از بی خبری ، نوزاد چند هفته ای اش را پیش مادرش گذاشت و به نبرد هاگوارتز پیوست.
او نیز که دشمن درجه یک خاله اش ، بلاتریکس لسترنج بود، در همان نبرد جان داد.
فرزند ریموس ، ادوارد ریموس لوپین، در پیش مادر بزرگش آندرومدا بلک بزرگ شد. او هیچ نشانه ای از گرگینه بودن نداشت و در عوض تغییر شکل ارادی مادرش را به ارث برده بود .
هری پاتر که ساعتی پس از تولد تدی پدر خوانده او شده بود، هر از چندگاهی او را به صرف شام به خانه اش دعوت می کرد.
پس از مرگ ریموس در نبرد هاگوارتز ، وزیر وقت سحر و جادو، کینگزلی شکلبولت، مدال مرلین درجه یک را برای اولین بار به یک گرگینه اعطا کرد.
رولینگ در هنگام نوشتن پایان کتاب یادگاران مرگ و قسمت مرگ لوپین ، به گفته ی خودش بارها اشک ریخته است.
بی شک ما و هری نیز از مرگ او متأثر شدیم.
او پروفسوری بود که تا سال ها خاطراتش در ذهن ما و هری باقی خواهد ماند.
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
59 لایک
ریموسسسسسس🥺😭😭😭😭😭😭😭🩵🩵🩵🩵🩵🩵تا ابد عاشقت میمونممممم🫂🫂🫂🫂🫂🫂🫂🫂💕💕💕💕💕💕💕🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐
تولدت مبارککک
مچکر
تولدتتت مبارکککک
ممنونم
عالی بود
این بشر کوراش من بود😂
عالی🍭
بک؟
پایه اید امشب بریم رولینگو خفت کنیم؟...دیگه جدی اعصابم ریخته بهم😐✅
من پایه ام
بدو بریم🏃🏻♀️🏃🏻♀️
ایول..بریم
منم هستم
ریموس>>>
بابا ریموس مهربون💘
عادیه سر متن هم اشک ریختم؟..