رمان mbti در روز بارانی:)

تایپ ها در یک روز بارانی 🌚✨! هوا بارونی بود . #intj کنار پنجره نشسته بود و قهوه میخورد . کنارش هم یه کتاب رمان جنجالی کارآگاه شرلوک رو میخوند . #entp و #estp دوتا بچه ی کوچولوی #isfp کنار هم با عروسک هاشون بازی می‌کردن . سر و صدای اونا کم بود و باعث میشد که پدربزرگ خانواده یعنی #istj با لبخند اونها رو نگاه کنه .

. مادربزرگ و مادر خانواده ، یعنی #isfp و #infj در حال پختن کیک و همزمان تعریف خاطره ها برای همدیگه بودن. اونا داشتن از زمانی که #istj و #entj به خواستگاریشون اومدن صحبت میکردم و آروم میخندیدن. از اون طرف دختر کوچولوی خانواده یعنی #infp بیرون زیر بارون با برادرش #enfp زیر چتر داشتن قدم میزدن.

. اونها از اینکه داشتن این منظره جذابو میدیدن ، خوشحال بودن. #enfp برادر #infp عاشق #esfj خواهر #enfj دوستش شده بود . و حالا دلش میخواست زیر بارون کنار اون باشه ( enfp دلتم بخواد با من زیر بارون قدم بزاری )😂. اما مادر سختگیر اون یعنی #estj با ازدواج اونها مخالف بود و باعث شده بود از هم دور باشن .

. بعد از چند دقیقه موندن زیر بارون به داخل برگشتن و خودشونو به نزدیک شوفاژ رسوندن . #intj برادر بزرگ اونها ، عینکشو در میاره و بعد می‌ره و برای اونها پتو میاره و میگه : زیر بارون هوا سرده ، پس سعی کنید بیرون نرید . ـ #enfp و #infp که از مهربونیت برادر بزرگتر شود متعجب بودن و به نحوی هم خوشحال با کف دست بهم میزنن و میگن : اوووووو

. مادر و مادربزرگ با کیک وارد سالن میشن و خانواده رو دعوت به کیک خوردن میکنن. اول از همه دو تا بچه های کوچولو ی خانواده یعنی #entp و #estp جلو اومدن و از کیک خوردن . عمو و دایی و زن دایی داخل شدن . در واقع #istp و#esfp و #isfj داخل شدن و لباساشونو عوض کردن و کنار بقیه خانواده اومدن .

. ـ #enfp شروع کرد به تعریف کردن از #intj که مهربون شده و #infj مادربزرگ خانواده ، ریز می‌خندید . پدربزرگ دستی به موهای #intj می‌کشه و میگه : مثل خودمه ! مثل همیشه مادربزرگ شروع کرد به تمجید از #enfp و #infp که چه بچه های خوبی هستن و با پدربزرگ رقابت میکرد .