جدیدا دارم با گلها خیلی مینویسم..
بیپ..بیپ..بیپ..
چشمانش را باز کرد و دستش را گذاشت روی زنگ ساعت.کمی دیگر در تختش غلت خورد و بعد از جایش بلند شد.چشمان خمارش را آرام آرام باز کرد و به دور و بر نگاه کرد.همه جا تار بود.چشمانش را مالید و دوباره نگاه کرد.حالا دیگر جایی تار نبود.
خمیازه ای کشید و کشان کشان به سمت دستشویی رفت.روی مسواکش خمیردندان زد و آنرا به دندانش کشید.
از دستشویی بیرون آمد و کت نسکافه ای رنگی را دور خودش پیچاند و به زور پاهایش را روی زمین کشاند.همانطور که با شانه گره های موهای قهوه ایش را باز میکرد از پله ها پایین آمد و به سمت آشپزخانه اش رفت.نان های تست را توی تستر گذاشت و مربا را از توی یخچال دراورد و دوتا تخم مرغ نیمرو کرد و قوری را پر از چای کرد.
سرش را روی میز گذاشت و منتظر ماند تا همه چیز آماده شود.چشمانش را بست و نفهمید کی خوابش برد.
صدای سوت کتری،تستر و سرخ شدن نیمروها از خواب پراندش.بلند شد،زیر کتری و نیمرو را خاموش کرد و نان های تست را از تستر بیرون کشید.چای را توی یک فنجان ریخت و روی یکی از تست ها مربا و کره مالید روی دیگری تخم مرغ ها را گذاشت.به گوشه نان تست گازی زد و کمی چای از فنجان هورت کشید.چای تلخ بود.مربا شیرین بود.
نمیدانست الان چه طعمی حس میکند.تلخ یا شیرین؟
دوباره کمی از نان و کره و مربایش خورد.راستی کره چه طعمی میداد؟کره مثل روغن بود،ولی نه تلخ بود،نه شیرین،نه شور،نه تند،نه ترش.
ولی جدیدا شنیده بود ژاپنی ها یک طعم جدید کشف کرده اند،"اومامی".اومامی درواقع مزه چربی بود و اگر کره مزه چربی میداد مشکلی وجود نداشت.
سرش را به میز کوبید.باورش نمیشد دارد به مزه کره فکر میکند وقتی چیزهای مهم تری برای تمرکز کردن رویش داشت.
از جایش بلند شد و کمی شکر برداشت و توی چای ریخت.چای را نوشید.حالا دیگر شیرین شده بود.
از مربا خورد.مربا هم شیرین بود.حالا دیگر تعادلی برقرار نبود و هر دو شیرین بودند.نمیدانست باید نسبت به این موضوع چه حسی داشته باشد.
نان تست آغشته به مربا را تمام کرد و رفت سراغ نان تستی که رویش تخم مرغ گذاشته بود.تخم مرغ چه مزه ای میداد؟اومامی؟
تصمیم گرفت بیخیال مزه شود و فقط بخورد.به هرحال مزه برایش آنقدر هم مهم نبود.
فنجان چایش تمام شد.دوباره بلند شد و پرش کرد.دیگر مثل قبل داغ نبود،یک سره بالا کشیدش.تلخ بودنش مهم نبود ولی کم کم آزارش داد.شکر را توی چای خالی کرد و دوباره فنجان را به دهان گرفت. آنقدر شیرین بود که اشک در چشمانش حلقه زد.
برای بار سوم توی فنجان چای ریخت.این بار کمتر از دفعه قبل شکر ریخت و وقتی آنرا نوشید،لبخندی از سر رضایت بر لبانش نقش بست.نه خیلی تلخ بود و نه خیلی شیرین،دقیقا همانطور که میخواست.
صدای چکه چکه کردن شیر آب او را به خود آورد.یعنی فقط به خاطر شیرینی و تلخی تا الان سه تا فنجان چای خورده بود؟
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
اوه مثل همیشه عالی نکو سان 🌷🌟
آخه حتما باید داخل داستانای تو یکی بمیره؟؟؟؟😭
آره مگرنه نمیشه-
چرا همچین چیز زیبایی انقدر بازدید کمی داره؟💔
خسته نباشی ، سنسه.
والا نمیدونم
عجیب ترین رکورد های گینس (بررسی)
5 اسلاید پست 0 انجام 0 لایک 0 نظر 4 ساعت پیش
حقایقی درباره قهوه (بررسی)
4 اسلاید پست 0 انجام 0 لایک 0 نظر 1 ساعت پیش
ناظرا اگه تو لیستتونه میشه بررسی کنید
عالی بود
@ₙₑₖₒ🐈⬛
نمیدونم هیروسان.. البته پستای کیپاپ هم که همیشه در صدر جدول بازدید قرار دارن امشب خیلی بازدید نخوردن.متشکرم!
______
امشب کلا انگار سایت خلوته الانم زمان خوبی برای انتشار نیست ..بدون نکو چان
هعی روزگار
چرا کسی نمیبینه
خیلی خوبه نکو چان
نمیدونم هیروسان.. البته پستای کیپاپ هم که همیشه در صدر جدول بازدید قرار دارن امشب خیلی بازدید نخوردن.
متشکرم!
بعضی ها ذاتا نویسنده خوبی هستند مدرک بنده نیز نکو چان است !
نه خیر مدرک من تویی
مدرک شما غلط است
شما خودتون مدرک هستید، همانطور که این داستان زیباتون شاهده
جر اگه زیبا بود حداقل دهتا بازدید و لایک رو داشت
کور بودن بقیه ربطی به زیباییش نداره
...
قشنگ بود🦦
ممنونن