در پی فراموشی

یک روز قبل از اینکه میخواستی دختری باشی که آرزو یش را داشتی عذاب وجدانم نگذاشت یک قدم دیگر بردارم میخواستم برگردم اما تصمیم زود هنگام تو نگذاشت . از من در روایات سخن نگفته اند بلکه از شجاع و نترس بودن تو سخن گفته اند تو شجاع بودی اما من ترسو بودم و هنوز هم هستم به یاد دارم که روزی زنی دانا به من گفت :« تفسیر تو از عشق چیست ؟ سقوط یا پرواز ؟» من بدون آنکه فکر کنم جواب دادم:« پرواز!»

بال های شکسته و زخمی من تنها یک راه درمان داشتند : قطع کردن ،با اینکه اجازه دادی من با بی رحمی روح تو را نابود کنم اما هنوز تار و پود افکارت در اطراف منِ پرسه میزنند روی پشت بوم بلند ترین آسمان خراش جهان تاریک و سیاه دنبال ماه درخشان شبم میگردم گرد و غبار های خون خورده ریه هایش را وادار به تسلیم شدن میکنند در بین شهری مملو از جمعیت به دنبال فرشته ای میکردم که پر و بالش را دانه به دانه کنده ام

من زمین خوردم ، شکست را تجربه کردم ، نمیتوانم بلند شوم من هنوز منتظر دستان تو هستم یاد خنده هایت می افتنم که آنها را با ترک کردن از من مخفی کردی تو ماه بوی و منم ماه گرفتگی همیشه مانع از درخشیدن تو میشدم اما هنوز پشیمانم سرم را روی خاک میگذارم ، اینبار اشک هایم بر گونه هایم بوسه میزند

وقتی میگویم که دوستت دارم منظورم این هست که میخواهم باتو پیر شوم، میخواهم تو روزهای سخت و بد کنارت بمانم تا همه چی و باهم درست کنیم، میخواهم خوشحالت کنم، میخواهم باعث پیشرفتت بشوم، میخواهم انقد باهات خوب باشم که همه به تو حسودی کنند ، میخواهم دستت را بگیرم باهم به آرزوهای مان برسیم، میخواهم تا آخر زندگی ت بهت انرژی مثبت بدهم و خوشحالیت را ببینم، میخواهم باهم آیندمان را بسازیم، میخواهم وقتی حالت بدهست انقد بخندانمت تا حتی دلیل حال بدت یادت نباشد میخواهم تا آخر عشق و باتو زندگی کنم.:) می‌خوانم بین مان جاودانگی جریان داشته باشد