خانه ی دوستداشتنی من
پارت ۱:
او، پس از چند سال بالاخره خانه را دید
خانه ای که حدود بیست سال پیش ترکش کرد تا به آرزویش برسد
باورش نمیشد که واقعا این خانه ای که میببند همان خانه ای است که ویلیام هجده ساله ترکش کرد؟
خیلی چیزها تغییر کرده
از آدم ها گرفته تا ظاهر ساختمان
او در افکارش غرق شده بود که صدایی که اسم کاملش را صدا کرد اورا به خود آورد
-ویلیام جیمز!
او خدای من!
+به نظرت واقعا خودشه؟
حالاکه دیسبند شده دم یتیم خونه چیکار میکنه؟
-خب معلومه دیگه! حتما بایسم اومده کار خوب بکنه😌
±امم... راستش هم آره هم نه😅
-منظورت چیه؟
±چطوره بریم کافه تا کاامل براتون توضیح بدم ؟
+باشه
-حتماا😍
...
*داخل کافه*
:سلام آقا ، درسته که دیسبند شدید ولی این کافه هروقت که بخواید درش به صورت مجانی به روی شما و دوستانتون بازه😊
±عه... لازم نیست خودم حساب میکنم😅
:هر چی شما بخواید
±هرچی میخواید سفارش بدید مهمون من😊
-ممنونم!
+حالا هرچی...من فقط به خواطر کاترین اینجام قضیه رو بگو بریم.
ادامه دارد...
براتون عکس درست میکنم فقط در نظرسنجی ام بگید
فرصت
حتما ادامش بده~☆
حالا که فرصت شدم لطفا پستم رو با عنوان میم از پیام بازرگانی لایک کن لطفا مچکر
اره عالی بود
مرسی