سلام سلام 💃💃💃
از زبان آگاتا: راه خروج از تالار اسرار جایی بیرون از هاگوارتز بود. همگی آمدیم بیرون و پا گذاشتیم به هوای آزاد. همه دستان یکدیگر را محکم گرفتیم و با حضرت اقای گیج (لاکهارت) زیر نور ماه راه رفتیم. رسیدیم درمانگاه. جینی موقعی که رسید از خستگی بیهوش شد. وقتی از درمانگاه آمدم بیرون، چشمم به آقای مالفوی افتاد. با عصای جرق جرق و کفش های تمیز و واکس خورده اش میرفت سمت دفتر دامبلدور. گفتم: هی اقای مالفوی! رویش را برگرداند. گفتم: بد نیست که بدونید دزدکی توی اتاق دیگران اومدن و تسخیر کردن دوستان من کار خوبی نیست!! چشم غره ی بدی بهم کرد و رفت. رسیدم به اتاقم و درو آروم باز کردم. با تعجب دیدم اولین روی تختم دراز کشیده و هق هق گریه میکند!! رفتم بالا سرش و گفتم: اهم اهم!! تا چشمش به من افتاد سفت بغلم کرد که نزدیک بود بیوفتم! گفت: منو ببخش که زود قضاوتت کردم! وقتی فهمیدم تورو دزدیدن انگار که... گریه اش بیشتر شد. من هم محکم بغلش کردم و گفتم: اشکال نداره. پیش میاد! در همین لحظه در اتاق باز شد و دراکو سراسیمه آمد و گفت: و... واقعیت داره؟ وای خداروشکر!!!!!!! و جوری بغلم کرد که صدای جرق استخوان هامو شنیدم. (چقد داستان بغلی شد!!!)
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
دوستان کسی از شما ناظر خوب هست؟
اگه هست لطفا توی پیوی بهم پیام بده ممنونم💗
عالی
ممنونم عزیزم 😘😘💚
میشه پارت ۱۰روبزاری