پانیذ: *میگم بچه ه...دنیز: *عزیزم لطفا ببند که هرچی بدبختی میکشیم تقصیر توعه. پانیذ: *عه به من چه ربطی داره اگه اون بلد بود مثل آدم درو باز کنه که اینجوری نمیشد. دنیز: *اگه تو نمیرفتی تو حلق در اینجوری نمیشد. جانان: *اه جفتتون بس کنین دیگه، با این آبرو ریزی که ما داشتیم به نظرم فردا تولد نریم. نازنین: *موافقم. صدای مارال تو ذهنم پلی شد خوشحال میشیم که بیاین. آیا این دور از ادب است که دعوتشون رو رد بنماییم؟ قاعدتا آره ولی واقعا با این آبرو ریزی که ما داشتیم نریم سنگین تریم. حرفامو به زبون اوردم که پانیذ گفت: *اتفاقا واسه رو کم کنی باید بریم. دنیز: *نه تو به من بگو میخوای روی کی رو کم بکنی؟ جانان: *حافظ. نازنین: *اخه دیوونه مگه میان واسه تولد استاد مملکتو دعوت میکنن. *چرا نباید دعوت کنن؟ با شنیدن صدایی توی نزدیکیمون برگام که هیچ خودم ریختم و برگام موندن.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)