-پس یعنی حتما باید بیایم اداره؟ آخه پدر و مادرامون تهران نیستن و کسی که ما پیششون زندگی میکنیم هم الان تهران نیستن، فامیل یا آشنا دیگه ای هم اینجا نداریم. آیهان: *چرا دارید دیگه. نازنین: *اگه منظورت خانواده این رفیقتون هامان هست که قاعدتا نمیشه. آیهان: *نه، منظورم اشخاص دیگه ای هستن. دنیز: *نهههه.آیهان: *آره.دنیز: *نهههه.آیهان: *آره.(10 دقیقه بعد) دنیز: *نههه.آیهان: *آره.-اههههه بسه دیگه پاشید بریم اونجا یه فکری میکنیم دیگه. آیهان با یه لبخند خبیث ازمون دور شد و با یکی تماس گرفت و اومد. خواستیم ماشینهامون رو برداریم که یکی از افسرا نذاشت ولی تا آیهان اسم رفیق باباشو آورد طرف قبول کرد ولی قرار شد یه مامور با هرکدوممون بیاد و یکی از بچه های ما و یکی از اونا با خود پلیسا برن. بعد از اینکه سوار شدم و قیافمو توی آینه دیدم جیغ خفیفی کشیدم. تمام مدت من با این قیافه داغون که شبیه ومپایرهاست جلوی اینا وایساده بودم. پانیذ پشت سرشون راه افتاد. حدود نیم ساعت طول کشید تا برسیم. وقتی پامون و گذاشتیم داخل حس کردم تو بغل یکی هستم. سرمو اوردم بالا که با یه خانم روبرو شدم.خانمه: *نیارا، چقدر بزرگ شدی. آیهان: *اهمممم،نیارا که اومد به بازار آیهان میشه دل آزار، مامان نیارا اتفاقایی که قبل از چهار پنج سالگیش افتاده رو یادش نمیاد. یه آقایی هم کنارشون وایساده بود و با لبخند نگام میکرد. بعد از اینکه شکایتمون رو ثبت کردیم اومدیم بیرون که خانمه با لبخند گفت : *دنیز تو هم بزرگ شدی. دنیز یه چشم غره به آیهان رفت و لبخند زد. آروم گفتم: -میشه بگید اینجا چخبره؟
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
ناظر پارت ۱۱ بودم
چرا هنوز منتشر نشده ؟
من تاییدش کردم
عه. نمیدونم ولی الان که اومدم دیدم منتشر شده
مرسییی ✨
سلام عزیزم
من میخوام اکانتمو حذف کنم ببخشید اگه نتونستم رمانتو بخونم ❤️
سلام
واییی چرااا 😭
دلم واست خیلییی تنگ میشه که 😭😭😭😭💔
باحال بود اما ۴ اسلاید کم نیست
حقیقتا وقت نکردم بیشتر بنویسم
مثل همیشه عالی❤️❤️
مرسی
زیبا بود مایل به حمایت از بیوم؟
حتما