10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Baran انتشار: 4 سال پیش 68 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست

این تست اول منه امیدوارم خوشتون بیاد امروز ۱۴۰۰/۱/۳۰ هست که این تست رو مینویسم



لینک کوتاه

توجه!

محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.

  • جهت اطلاع از قوانین و شرایط استفاده از سایت تستچی اینجا را ببینید.
  • اگر محتوای این صفحه را نامناسب یا مغایر با قوانین کشور تلقی می نمایید می توانید آن را گزارش کنید.

سایر تست های سازنده

نظرات بازدیدکنندگان (18)
  • :۵(توی خود تست اشتباه نوشتم ۷😅) _چییییییی من باید برم خداحافظ _آم حدافظ پاشدم و اول رفتم خونه کیفمو برداشتم بعد به سمت کافه ی جنت راه افتادم (از زبون جیمین) تهیونگ کنارم نشست و گفت:داداشمون عاشق شده و با این حرفش باعث شد همه بیان کنارمون بشینن همه با هم گفتن:اوووو من:اووو و.....نزارین فحش بدما
    اینم از آخرش

  • باشه _توام مثل جولیتی _جولیت کیه _دوستمه وقتی اومدم ازتون وسایلمو بگیرم همراهم بود _عه من ندیدمش _حدس میزدم چون اونجا ندیدمت راستی اسمت چیه؟ _تو واقعا مارو نمیشناسی؟ _آم توی املاکی کار میکنین؟ _ما خواننده ایم😐 _عه چه جالب حالا اسمت چیه میخواست بگه که یکی صداش کرد نامجون(الیزابت نامجون هم نمیشناسه):جیمین مزاحم نشو جیمین:صحبت کردن مزاحمت ایجاد کردن به حساب نمیاد بهم نگاه کرد و گفت:اسمم جیمینه توام اسمت الیزابته درسته؟ _آره البته میتونی الی صدام کنی.ساعت چنده؟ _بزار ببینم به گوشیش نگاه کرد و بعد

  • و آروم گفت:ممنون و رفت.داخل خونه رفتم و ساعت و نگاه کردم ۱۲:۴۵ یه نودل درست کردم و رفتم کنار ساحل خوردمش تا ساحل فقط یکی دو دقیقه فاصله بود و رفت آمد راحت بود.لب ساحل نشسته بودم و امواج میساختم تا حوصلم سر نره که دوباره همون هفت تا پسر رو دیدم و کارمو ادامه ندادم تا به چیزی شک نکنن. سرمو چرخوندم و سلام کردم. یکیشون گفت:تو همون دختره ای که خون دماغ شد؟ خندم گرفت و گفتم:خیلی آبرو ریزی بود نه؟ _آبرو ریزی که نه اتفاق بود دیگه حالت خوبه؟ _آره بابا زیاد اینجوری میشم _پس بهتره یه دکتر بری ممکنه خطرناک

  • باهم یه سر دریا هم برن روی سقف خونه نشستم و روی کنترل عناصرم کار کردم که یه پسر داخل اومد.با استفاده از آتش سعی کردم از خودم دفاع کنم که دیدم یکی از همون پسراس پس دستمو پیین آوردم و گفتم:چیزی شده؟ اون پسره(در اصل شوگا بود ولی الیزابت نمیشناستشون):ذغال داری؟ _آره دارم الان میارم _ممنون به سمت انباری رفتم و درشو باز کردم که یه چیزی از انباری بیرون پرید و باعث شد جیغ بکشم که اون پسر اومد تا ببینه چیشده _چیشد _هیچی موش بود شوکه شدم بیا و کیسه ی ذغال رو به سمتش گرفتم اونم در جواب کیسه رو ازم گرفت و

  • دستمال رو از جیبش در آورد تو دستش یکم خیسش کرد و بعد صورتش رو پاک کرد کوک با گردن بند و دستبند به حیاط رفت تا بده ولی وقتی دید الیزابت عین چی داره از دماغش خون میاد هول شد و سریع گفت:حالت خوبه؟صبر کن دستمال بیارم الی:نه نه نمیخواد خوبم زود بند میاد مشکلی نیست تازه خونه ام نزدیکه میرم خونه ممنون کوک که دید اصرارش فایده ای نداره فقط اون گردن بند و دستبند رو داد رفتن توی خونه و صبر کردن که خون دماغ الی بند بیاد (بعد از بیست دقیقه از زبون الیزابت) به مکس و جولی گفتم که برن و فردا بیان تا همونموقع

  • (از زبون الیزابت) یهو صدای یه مرد از داخل خونه اومد جین:کوک چیشده کوک:یه ست گردن بند دستبند پیدا کرده بودین صاحبش اومد که بگیره جین:اها روی میزه کوک:اوکی همه چیز داشت بدون مشکل پیش میرفت که یهو...قطرات خون راهشون رو از بینیم پیش گرفتن و روی زمین ریختن.دستم رو روی صورتم گذاشتم جولی:الی؟دوباره خون دماغ شدی؟ بعد رو به مکس کرد و گفت:دستمال داری؟ مکس:نه ولی تو خونه باید باشه الی:مشکی نیست خودم دارم فقط باید سریع برگردیم چون کافی نیست (از زبون راوی) الیزابت اینو گفت و دستمال رو از جیبش در آورد

  • پس نگران نباشید و به داخل خونه رفت جیمین:چه دختر عجیبی جیهوپ هم با سر حرفشو تایید کرد و همگی به سمت خونه رفتن (نیم ساعت بعد از زبون الیزابت) رو سقف خونه نشسته بودم و منتظر بودم مکس و جولیت بیان مکس:ما آمدیمممم الی(همون الیزابت هست از این به بعد الی میزارم):خوش امدید جولی(اینم همون جولیته):دلم برات تنگ شده بود الی الی:نکه دو ساله همو ندیدیم همین دشب همو دیدیما پر رو نشید دیگه

  • _آلباااا یعنی چی داری میری سئول آخه من اینجا تنها چیکار کنم _تو ۲۶ سالته یکم بزرگ شو دیگه تازه خونه بغلی و اجاره کردن و دوستاتم اینجان بس کن دیگه‌ تازه منم یه ماه دیگه میام _آخه یه ماه خیلیهههه یه دقیقه صبر کن گفتی کیا دارن میان؟ _نمیدونم امروز میان _هعییی باشه و روبوسی کردن و الیزابت رفت تا البا رو بدرقه کنه که یه ون مشکی سر راهشون سبز شد. _بیا اومدن _ولشون کن بیا من چمدونتو بزارم تو تاکسی چمدونا رو جا به جا کردن و در همون حین بی تی اس از ون بیرون اومدن _خوش اومدید.من آدم پر سرو صدایی نیستم پس

  • خیلی خوب بود
    دوستان برین در گوگل بنویسید درخواست بی تی اس برای اجرا در ایران و حمایت کنید اگه به پنج هزارتا برسه مجلس مجبور میشه اجازه بده بی تی اس در ایران کنسرت داشته باشه

  • imageMUVE
    در حال بازی

    اولین لایک اولین کامنت خیلی داستانت خوبه😘

    • خیلی ممنون از اینکه نظر دادی و لایکم کردی😃💖

برای ثبت نظر باید وارد حساب کاربری خود شوید.