باغبان قصر من p2

از زبان مدیا : باید خودم رو همرنگ جامعه می کردم تا کسی توجه اش به من جلب نشود ولی لباس کهنه ای نداشتم برای همین فقط موهایم را باز کردم و جواهرات و ... را از خودم جدا کردم . عادی ترین و ساده ترین لباس خودم را پوشیدم . یک کیف کوچک هو برداشتم و وسایل ضروری و مورد نیازم رو داخلش گذاشتم .

یواشکی از اتاقم خارج شدم و به سمت در پشتی حرکت کردم . از اونجای که اتاقم طبقه سوم بود نمی تونستم پایین برم . و اصلا امکان نداشت که با لباس و ملافه بتونم یه بند درست کنم . خدمتکارم که هر روز صبح مزاحمم میشد و خواب قشنگم رو خراب می کرد در اتاقش بود و از اونجایی که نور شمع از زیر در اتاقش دیده می شد معلوم بود که بیداره .

آروم از جلوی در حرکت کردم و رد شدم ولی بلافاصله که رد شدم ... هیچ اتفاقی نیوفتاد و رد شدم :| . خلاصه تونستم به در پشتی برسم . تا اینجا اومدن مثل راه رفتن روی یک پل نازک بود که احتمال افتادن 95% داشت . قلبم تون تون میزد . تنها راه آرام شدنم بیرون رفتن از اون در بود به سمت در دویدم ولی یه نفر مچ دس*تم رو گرفت و به طرف خودش کشید .

نگاه کردم . دستیار اول مت باغبان بود . همونی که تا الان حسابی گ*ند زده داخل باغ . دستم رو از دست*ش بیرون کشیدم و با کمی خشم گفتم : چت*ه مری*ض . اون لبخندی زد و گفت : میدونم داری فرار میکنی و اگه لو بدم .. | چشمامو چرخوندم . این یارو همیشه اینطوریه . دست کردم تو کیفم و مقداری پول بیرون آوردم و بهش دادم .

نگاهی انداخت و با پرویی تمام گفت : این که خیلی کمه . منم گفتم فعلا همین قدر میتونم بهت بدم بقیه اش رو احتیاج دارم . اون گفت : بد شد . اگه بیشتر میدادی دیگه لو ت نمیدادم | دهانش رو باز کرد که داد بزنه ولی من گفتم : وایسا وایسا !! دست به سینه بهم ز*ل زد . نفسم رو بیرون دادم و گفتم : میشه وقتی برگشتم بقیه اش رو بهت بدم ؟ گفت نه |

عجب آدمیه . گفتم پس چی میخوای ؟ | گفت تو که سواد داری از طرفم یه نامه برای خانم زی بنویس | گفتم الان آخه | گفت آره الان | حر*ص ام در اومده بود . مداد و کاغذ رو داد و منم نامه نوشتم . یه جوری نوشتم انگار از طرف همین طرف باشه . براش خوندم و اون رفت و منم رفت . راستی خانم زی خدمتکار ام هست . زی*با و جوان . ولی 100% مطمئنم که رد اش میکنه .

از بین درختا و گل ها رد شدم . حالا چطوری برم بیرون ؟ دیوار دور ملک مون بلند و بزرگ بود . با خودم گفتم شاید بشه رشوه داد به مامور جلو در ولی خب نه . اون مرد درست کاریه . پس .. | یه گاری هست که صبح ها زباله ها رو بیرون میبره . منم سوارش شدم و باهاش بیرون رفتم . خوب شد که زیاد کثیف نشدم .

هوا تازه روشن شده بود و ماجراجویی منم تازه شروع شده بود . کسی منو نمی شناخت . چون هر وقت بیرون اومدم با کالسکه بیرون اودم و چهره ام رو هم نشون کسی نمی دادم . خب حرکت میکنم و دو سه خیاباتن پایین تر میرم تا به خیابان گل فروش ها برسم ... |||||||||| پایان . حمایت کنید لطفااااا | پارت بعد سریع . به حمایتاتونم ربط داره || بایی