بازم می بینمت؟ 12

سورا داخل سلول شد و اون چند نفری که برای شک*نجه برده بود رو روی زمین انداخت ... سمت آسوکا و آیکو قدم برداشت و از زانوهاشون محکم گرفت و به بیرون هدایتشون کرد... آسوکا :"ولمون کنین ! ولمون کنین ! وایسید وایسید ! حداقل ...آیکو رو ول کنین ! یکم ادم باشید ! " سورا بدون توجه به التماس هاشون اون دو تا رو دنبال خودش کشید و وارد اتاقی تاریک ‌کرد ... اونارو پشت میز نشوندن و لامپ کوچکی رو روشن کردن...با برخورد نور به چشماشون ، پلک هاشونو محکم فشردن... سورا برای آوردن چشم بند و وسایل شک*نجه از اتاق خارج شد... نگاه آسوکا روی تیغ متحرکی که برای قطع کردن دست و پا استفاده می شد و مثل اَرّه بود ، ثابت شد... روشن بود... به زنجیراشون نگاه کرد ... و به تونل کوچکی که بالای دیوار بود...

زنجیر ها به صورتی بسته شده بودند که دستاشون جلوی بدنشون بود... آسوکا به تیغ با سر اشاره کرد و زمزمه کرد : "آیکو...اون تیغ رو بردار!" آیکو اول کمی تعجب کرد اما سریع متوجه نقشه ی آسوکا شد و تیغ رو دست گرفت... آسوکا جلو اومد و دستاشو از هم فاصله داد تا تیغ به دستش برخورد نکنه و زنجیر رو روی تیغ کشید...بعد چند ثانیه ، تیغ ، زنجیر رو پاره کرد و زنجیر روی زمین افتاد و این بار آسوکا با تیغ زنجیر آیکو رو پاره کرد...نگاه آیکو روی کانال کولر ثابت موند...کولر خاموش بود و این عالی بود...! آسوکا :"با صندلی باز هم قدت نمی رسه... بیا کمک کن میز رو بکشیم !"با کمک هم میز رو زیر کانال قرار دادن و بعد روی میز هم صندلی گذاشتن ... آیکو بالای میز و صندلی رفت و آسوکا هم بهش یه پیچ گوشتی داد تا دریچه رو از کانال بر داره... بعد حدود دو دقیقه دریچه رو کنار کشید و وارد تونل شد...

آسوکا هم بالای میز و صندلی رفت و با کمک آیکو وارد تونل شد. داخل تونل می خزیدن...بعد حدود ۳ دقیقه به یه دریچه ی دیگه می رسن... آسوکا : "باید از تونل خارج بشیم . احتمالا تا الان فرارمون لو رفته . " آیکو سری تکون داد . آسوکا با پیچ گوشتی که همراه خودش آورده بود ؛ دریچه رو باز کرد و پایین پرید . آیکو هم پایین پرید...آیکو : "دیوار اینجا کوتاه تره" آسوکا : "اوهوم... اینجا رو نگاه کن" با انگشت اشاره به انواع گیاهان دارویی و سمی دسته بندی شده اشاره کرد و ادامه داد : "انگار اینجا گیاهان دارویی و سمی رو نگهداری می کنن..." آسوکا از بچگی به علم گیاه شناسی علاقه داشت و تقریبا تمام اون گیاهان رو می شناخت...یهو صدای دری از بالای پله ها اومد . آسوکا به گیاه ها نگاه کرد و فکری به سرش زد... راه پله تقریبا طولانی بود ... به سرعت یه پارچه رو به دهن آیکو به شکل ماسک بست و واسه خودش هم به همون صورت یه ماسک درست کرد...

آسوکا مقداری از یکی از گیاهان دارویی که خاصیت دودزا و بیهوش کننده داشت بر می داره و توی ظرفی فلزی می ریزه و با کبریت آتیش روشن می کنه و گیاه رو آتیش می زنه و بعد با پارچه ای از دسته ی فلزی ظرف می گیره و اون رو جلو می گیره...کم کم دود کل اتاق رو پر می کنه و وقتی اون مرد وارد اتاق شد اولش عصبی اما به سرعت از هوش رفت... به هم نگاهی می کنن و دست هم رو می گیرن و با همون ظرف از اتاق خارج میشن ...