پارت ۱۱ داستان "بازم می بینمت؟"
مردمک چشمام لرزید... دندون هام فشرده شد...الان این چی گفت ؟ باند قا*چاق اعضای بدن انسان ؟ هه ! طبیعیه ! شاد بودن هزینه داره ! ا*حمق بودم که یادم رفته بود ! ا*حمق بودم که فکر می کردم می تونم شاد باشم و هزینه ای نپردازم ! ■نویسنده■ زن که اسمش سورا بود از سلول خارج شد . آیکو به آسوکا که پوزخندی کنج لبش شکل گرفته بود و سرش خم شده بود و موهاش جلوی صورتش ریخته بودن خیره شده بود... آسوکا چش بود؟ می خندید ؟ تو این موقعیت ؟ نگاهی به اطراف داخل سلول انداخت ... همگی شک**نجه شده بودن و خون آلود بودن... نگاهش روی دختری تقریبا ۱۶ ساله افتاد ... کل موهاش خونی بود ...صورتش خونی بود و گوشه ای از صورتش بریدگی نسبتا عمیقی وجود داشت... سه تا دندون جلویی اش کشیده شده بود ... و ناخن هاش ...چشماشو محکم بست . اگه اینا اعضای بدن انسان قاچا*ق می کردن پس چرا شکنجه هم می کردن ؟ اینا حتما یه چیز دیگه هم می خوان!
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
داستانت عالیه:)
همینجوری با اشتیاق ادامه بده ❤️🩹
از خودت بهترین نویسنده رو بساز 🍁
هیچوقت نام امید نشو ،
چون با کمی تلاش
میتونی بهترین خودت باشی 🌷
همیشه تلاشت رو ادامه بده تا به اهدافت برسی🥹
با آرزوی موفقیت : لونا 🌻
مرسی🥺🩷✨️
خواهش می کنم 🌷