
بی شرحححححح
از زبان تیکی: از خواب بیدار شدم رفتم تو هال با بقیه صبحانه خوردیم بعد که... از زبان الیا: نقشمون قراره اینجوری باشه: دوسو سنتی ماستر یه دزد رو میسازه و پلک به تیکی پیام میده به این ادرس بیاد بعد تیکی سر راه جعبه با نوشته ی از طرف پلک میبینه و جعبه رو باز میکنه و لباسو میره میپوشه و به راه ادامه میده و پلک رو میبینه میخواد بره پیشش که سنتی ماستره بیهوشش میکنه و میاریمش توی خونه ی کامینی داخل هال خونشون و ما اونجارو تزئین پیکنیم و یه چراغ قوه میزاریم پیش تیکی و چراغا رو میبندیم وقتی تیکی بهوش اومد یه سنتیماستر از پلک رو میبینی که چاقو تو قلبش خورده و چراغ قوه رو روشن میکنه و همون لحظه داد میزنیم سوپرایز و چراغا رو باز میکنیم
از زبان تیکی: لباس پوشیدم رفتم تو ادرس تو راه یه جعبه دیدم لباسو پوشیدم و راه افتادم که پلک رو دیدم خواستم برم سمتش که همه جا تاریک شد وچشمامو باز کردم که چشمم به جسد پلک افتاد و مثل ابر بهاری گریه کردم که یه نفر جلو چشمامو گرفت و چراغا باز شد و اون فرد دستشو برداشت و من همه رو جلوم دیدن و داد زدن سوپرایز و نگاه به کسی کردم که جلو چشامو گرفته بود این کسی نبود جز...
پلک! پریدم بغلش و نشستم پشت میز و عکس گرفتیم نوبت کادو ها بود. الیا فیلم میگرفت و مرینت کادو هارو باز میکردو میداد تیکی. مرینت: کادوی من همون لباسی هست که خودم طراحیش کردم و الان تو پوشیدیش تیکی. بعد تیکی تشکر کرد. هدیه ی آلیا این گردنبند خوشگل هست و.... خلاصه جشن گرفتن و تیکی از همه تشکر کرد.
یک هفته بعد: توی این ی هفته اتفاق خاصی نمی افته و الان همه تو پرواز هستن: تیکی و مرینت ـ الیا و تیریکس ـ کامیلا و سندی... خلاصه هرمی با کوامی ش و هر کوامی که صاحب نداشت پیش هم نشستن. از زبان مرینت: سوار هواپیما شدیم. الان من هدفون تو گوشمه. وقتی رسیدن پاریس: از زبان مرینت← به کامیلا و کامینی گفتم ی خونه بخرن و توش برن. بعد منو تیکی رفتیم خونه خودمون. من حسابی مامان بابامو بغل کردم و تیکی رو معرفی کردم به عنوان دوستم و رفتیم تو اتاقم بقیه ی کوامی ها مثل فلوف و روار هم با الکس و صاحباشون رفتن و پلک و کامینی و کامیلا و سنوی و کوامی کامینی رفتن توی اون خونه هه.
یک هفته بعد: توی این ی هفته اتفاق خاصی نمی افته و الان همه تو پرواز هستن: تیکی و مرینت ـ الیا و تیریکس ـ کامیلا و سندی... خلاصه هرمی با کوامی ش و هر کوامی که صاحب نداشت پیش هم نشستن. از زبان مرینت: سوار هواپیما شدیم. الان من هدفون تو گوشمه. وقتی رسیدن پاریس: از زبان مرینت← به کامیلا و کامینی گفتم ی خونه بخرن و توش برن. بعد منو تیکی رفتیم خونه خودمون. من حسابی مامان بابامو بغل کردم و تیکی رو معرفی کردم به عنوان دوستم و رفتیم تو اتاقم بقیه ی کوامی ها مثل فلوف و روار هم با الکس و صاحباشون رفتن و پلک و کامینی و کامیلا و سنوی و کوامی کامینی رفتن توی اون خونه هه.
از زبان پسر ناشناس: من حضور مرینت در پاریس رو حس کردم. این عالیه. از زبان ادرین: این روزا که خبری از شرور ها نیست و پلک نیست خیلی بی کار شدم. پسرا هم فقط تو مدرسه میبینمشون. باورم نمیشه اینو میگم اما دلم برای ادم شرور ها تنگ شده. این روزا خیلی دلم برای مرینت تنگ شده. من کاگامی رو دوست ندارم و دختر کفشدوزکی هم اصلا نمیدونم کیه. فقط مرینت بود که اونو با دست های خودم پر دادم. چقدر اشتباه کردم. از زبان مرینت: تیکی من باید با حالت کفشدوزک برم خونه ی گابریل. تیکی خال ها روشن. از زبان گابریل: تو خونه بودم که ناتالی درو باز کرد که یکدفعه...
کلاغا خبر اوردن لایک نکردی😐 نظر هم بده اینم کلاغا گفتن 😐 ۲۰ نظر: پارت بعد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی عالی بود❤️✨✨
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی
خیلی خیلی خیلی خیلی عالی بود 💞💞💞💞💞
راستی من تست خبر های مهم میراکیلس بیداری رو نوشتم اگه یه فن واقعی میراکیلس هستی پس بیا توی تستم😉😉😉
عالییییییییییییییییییییی