سلاااااام این پارت رو موقع نوشتنش گریه کردیم البته بخاطر اینکه میدونستم بعدش چی میشه ولی کلا ...🙂 بخونید لایککککککنید و کامنتتتتت بذارید 😒 ....خو دیه میریم ببینیم چی به چیه 😅💃
ارورا و رین از قطار پیاد شدند ، ارورا نفس عمیقی کشید و گفت :" بفرما اینم روریتو "....رین با سر تایید کرد . ان دو به طرف درب خروجی ایستگاه می رفتند که صدایی از پشت سرش گفت :" حالا بی خبر میای اره ؟".....ارورا برگشت و پشت سرش را نگاه کرد رابین ، اریا و سارا چند قدمی انها ایستاده بودند ..اریا دست تکان داد :" چیه فکر نمی کردی بیایم نه ؟".....سارا جلو رفت و ارورا را در اغوش گرفت . :" خیلی دلم برات تنگ شده بود "...رابین بی صدا دست تکان داد ..اریا و ارورا یکدیگر را در اغوش گرفتند . صدای کودکانه ای گفت :" دیگه درد نداری ؟".....
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
اووو اوکی
♥️😶
اوخی🥺🥺 ناراحت نباش
یه سوال :مگه قرار نبود یه چالش دیگه بزاری چرا الان عوض شده؟
چرا اونم بود ولی یادم رفت اسمش رو بنویسم تو رابینم حساب کن☺☺
میسی 😐 ....چالشی که بهت گفته بودم مال پارت بعده 😶
لایک کردم
خوب اول اینکه داستانت مثل همیشه خوب بود نه ببخشید خوب نبود:\عالی بود;)
دوم اینکه چرا بهم نگفتی قسمت جدید داستانت اومده ؟ها چرا نگفتی
چالش= اریا و سارا
😶 گومنه 😶 خیلی ناراحت بودم چون کامنتام فقط یکی بود از دیشب تاحالا فقط شیش نفر دیدن 😔 حالم ناخوش بود بیخی
چالش : مرسی ولی مگه کراشت رابین نبود ؟ 🤨
داستانت خیلی قشنگه 😍من مطمئنم که نویسنده ی خیلی خوبی میشی
چالش=من از هر چهار تا شخصیت اصلی خوشم میاد
آهان راستی ممنون که پارت ها را زود میزاری
خواهش موتونم 😂 ممنون