7 اسلاید صحیح/غلط توسط: ⓝ.ⓐⓡⓜⓨ انتشار: 4 سال پیش 872 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب این داستانم درباره ی یونیگه اونایی که بایسشون یونگیه بدوعین که خیلی دیره😂
از وقتی که بخاطر کار بابام مجبور شدیم بیایم کره دوسال میگذره و من الان دور از آمریکا جایی که متعلق به اونجا هستم زندگی میکنم
الان دیگه به اینجا عادت کردم و برام عادیه
اوخ اوخ اوخ یادم رفت خودم رو بهتون معرفی کنم اسم من سوفیا هستش من ۱۵ سالمه و آمریکایی هستم
این منم میدونم که شبیه کره ای ها هستم و بهم نمیخوره که آمریکایی باشم چون پدرم دورگس مادرش کره ای و پدرش آمریکایی بود
خب بریم سراغ داستان:
نور آفتاب رو توی صورتم حس کردم که باعث شد چشمام رو باز کنم.به ساعت نگاهی انداختم و دیدم ساعت ۹ صبحه.پتو رو کنار زدم و رفتم دوش گرفتم از حموم بیرون اومدم و لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین که مامانم رو درحال پخت پنکیک و پدرم رو درحال خوندن روزنامه دیدم گفتم:صبح بخیر مامان(مامان سوفیا رو م.س مینویسم و پدرش رو هم پ.س)م.س:صبح بخیر عزیزم که روم رو به سمت بابام کردم و گفتم:صبح بخیر بابا پ.س:صبح بخیر دخترم
م.س:خب صبحونه حاضره
رفتیم و سر میز نشستیم خیلی از خوردنمون نگذشته بود که بابا شروع کرد به صحبت کردن:باید جا به جا بشیم سوفیا:چی؟؟؟اما بابا من تازه به اینجا عادت کردم چچوری دوباره باید به یه خونه ی دیگه عادت کنم؟پ.س:دخترم باید این خونه رو بفروشیم که بعد یه جای بزرگتر بخرم تازه تو که به شنا هم علاقه داری یه خونه پیدا میکنم توی یه محله ی آروم که استخر هم داشته باشه که بتونی هر روز هر موقعی که دلت خواست شنا کنی یه اتاق بزرگتر هم میتونی داشته باشی پس چرا اینقدر ناراحتی؟
م.س:منم با پدرت موافقم سوفیا یه جای بزرگتر خیلی برات بهتره دوستای جدید پیدا میکنی و میتونی حتی همونطور که میخوای با دوستای جدیدت یه اکیپ بسازی
سوفیا:اما ما هنوز یه سال نیست که اینجا توی این خونه زندگی میکنیم پس چرا میخوایم بریم؟پ.س:سوفیا میخوام تورو به یه مدرسه ی بهتر بفرستم تا راحت تر درس بخونی تازه حتی اگه بخوای میتوتی بیرون از خونه قدم بزنی
ناچار قبول کردم البته از اینکه پدرم یه سود گنده از شرکت بین الملیش گیر آورده بود خوشحال بودم ولی جا به جایی دوباره یکم برام سخت بود.
(یک هفته بعد)
تمام وسایلم رو جمع کردم که به گوی های موزیکالم رسیدم
اولین گوی رو برداشتم و کوک کردم و به موزیک ملایم و آرامش بخشش گوش دادم که صدای در اتاقم رو شنیدم بعد صدای مادرم که گفت:سوفیا زودتر گوی های موزیکالت رو هم جمع کن تا به کامیون بدم و بریم
گفتم:باش مامان
همه رو توی کارتون مخصوص خودش گذاشتم و بعد اون کارتن های گوی ها رو آروم آروم جوری که نشکنه توی کارتن بزرگتر گذاشتم و بعد کیف کولیم رو برداشتم و همراه کارتن رفتم پایین
بعد از اینکه کارتن رو توی کامیون گذاشتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم به سمت خونه ی جدید
(گوی های سوفیا)
رسیدیم به خونه ی جدید یه نگاه بهش انداختم واقعا لوکس بود یه باغ بزرگ داشت و یه استخر توی حیاطش که لبه های استخر شب رنگ بود دیواره های بیرونی خونه با کاشی های نخودی رنگ پر شده بود و دو طبقه بود مثل خونه ی قبلی مون
از ماشین پیاده شدم که بابام گفت:میخوای بری داخل خونه رو ببینی؟سوفیا:حتما
انقدر ذوق داشتم که کلید خونه رو از دست بابام قاپیدم و به سمت در خونه دویدم.
در خونه رو باز کردم و با اولین چیزی که مواجه شدم زمین با سرامیک های خاکستری که رگه های سفید توش موج میزد بود
با سرعت به طبقه ی بالا رفتم یه ۱۲ تا اتاق جورواجور که پریدم و هر ۱۲ تا اتاق رو نگاه کردم و فقط از یکی خیلی خوشم اومد رفتن پایین و به بابام گفتم:بابا میشه اون اتاقی که داخلش حموم و توالت فرنگی داره برای من باشه؟
پ.س:هر اتاق رو دوست داری برای خودت بردار
بغلش کردم و بعد رفتم رو پنجه و لپش رو بوسیدم
واقعا خونه قشنگی بود که مامان از توی حیاط داد زد:مایکل کامیون اومد بیا
پ.س:اومدم خانمی
داشتم توی آشپزخونه راه میرفتم که یهو صدای پچ پچ شنیدم:+وای پسر اینجا رو باش بلاخره یکی این خونه رو خرید خیلی دلم میخواد بدونم بچه دارن یا نه!-واقعا خوب گفتی یونگی
یونگی!!خیلی اسم جالبی بود خواستم بدونم کسی که این اسم متعلق بهشه کیه بخاطر همین در پنجره رو باز کردم و ازش اومدم بیرون که با پنج تا پسر رو به رو شدم
بعد که یکی از پسرا گفت:چقد خوشگلههههههه
که یه پسره که خیلی شبیه به گربه بود گفت:ببند دهنتو جانگ کوک
اون پسره که ظاهرا اسمش جانگ کوک بود گفت:باش یونگی
که فهمیدم اسم یونگی متعلق به اون پسره که خیلی شبیه گربه بوده
یونگی:سلام کوچولو یا بهتره بگم اسپایدر من
همون موقع همه ی پسرا شروع کردن به خندیدن به من که گفتم:معذرت میخوام ولی بهتر نیست دهنت رو ببندی بعدشم من کوچولو نیستم تویی که هنوز دهنت بوی شیر میده
یونگی:حالا بهت نشون میدم که کی دهنش بوی شیر میده داشت میومد نزدیک منم عقب عقب میرفتم که به دیوار خوردم و دیگه نتونستم برم عقب که یه صدایی شنیدم که گفت:هوووی یونگی به تو یاد ندادن باید با یه خانم محترم چجوری صحبت و رفتار کنی؟
همون موقع یونگی به سمت صدا برگشت و گفت بازم که تویی چی میگی نکنه بازم تنت میخاره لینو
لینو یه پسر خیلی خوشتیپ بود که به نظرم حتما دوست دختر داشت
(این لینوعه کسایی که استری هستن میشناسنش)
لینو:آره تنم خارش گرفته
که یونگی به سمتش یورش برد و داشتن کتک کاری میکردن که لینو از روی یونگی بلند شد و گفت:خب فک کنم دیگه فهمیدی باید چجوری رفتار کنی
داشت میرفت که دویدم سمتش گفتم:سلام اسم من سوفیاس ۱۵ سالمه و ازت ممنونم
لینو:سلام اسم منم که فک کنم بدونی چیه لینو من ۱۶ سالمه کاری نکردم دوست ندارم که یونگی کسی رو اذیت کنه
سوفیا:گوشه ی لبت یکم پاره شده بیا توی خونمون برات تمیزش کنم
لینو:باش
*************************
داشتم میبردمش داخل که مامانم گفت:اوهو خانم کج.......سوفیا نمیخوای این مرد جوان رو معرفی کنی؟سوفیا:این لینوعه اولین و تنها دوستم اینجا
م.س:اهااااا بعد چرا داره از لبش خون میاد؟؟
سوفیا:مامان بعد بهت میگم فعلا بگو جعبه ی کمک های اولیه کجاس؟
م.س:توی آشپزخونس
باش
بردمش داخل نشوندنش روی صندلی خودمم نشستم روی یه صندلی دیگه
داشتم زخمش رو تمیز میکردم که حس کردم دردش گرفت
سوفیا:درد داری؟
لینو:یه کوچولوعه ولی مشکلی نیست
زخمش رو تمیز کردم:خب تموم شد
لینو:ممنونم سوفیا
سوفیا:خواهش میکنم کاری نکردم که در برابر کاری که تو کردی تنها کاری که میتونستم بکنم این بود
بردمش توی اتاقم که گفت:میخوای توی جا به جا کردن وسایلت کمکت کنم؟
سوفیا:اگه حالشو داری بیا
داشتم گوی هامو جا به جا میکردم لینو از داخل جلد درشون میاورد و به من میداد من هم میذاشتمشون توی قفسه
که صدای مامانم اومد گفت:سوفیا،لینو شام حاضره بیاین
رفتیم پایین تا شام بخوریم
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
26 لایک
هروز میام نگاه می کنم پارت بعدی رو بزار
عالی بود ❤❤
میخوای من به جای ۱۰ نفر نظر بدم؟؟😅😅
ایگووووو
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
عالی بود زود بعدی رو بزار
باش😍