یک پرنسس اسکاتلندی برای بازگشتی آبرومند به خانه میخواهد بزرگترین دشمن کشورش را دستگیر کند، اما حالا شخصی که دستگیر شده خودش است.
ما هیچ وقت آزاد نمیشیم ، تا زمان نابودی ستاره ها. چیکار میتونی بکنی وقتی اینجا خو!ن توی آبه؟ گذشته ای تاریک آینده ی تاریک تری رو به ارمغان میاره. ما هیچ وقت آزاد نمیشیم.. وقتی اینجا خ-و-ن توی آبه! ناله ی گوش خراش پیرمرد تمام سیاه چال رو فرا گرفته بود. افراد حاضر در سیاهچال سرشون رو با دو دستشان گرفته بودن و با هر کلمه ی آواز پیرمرد سرشون رو به عقب و جلو میبردن. انگار که آواز در گوشت و خونشون جریان داشت. برای اون ها که ماه ها و سال ها در سیاهچال زندانی بودن فرقی نمیکرد که چشم هاشون رو باز بزارند یا بسته؛ در هر صورت نوری وجود نداشت. اما این موضوع برای دختری که تازه به اینجا منتقل شده بود فرق داشت. وسط سلولش نشسته بود و با آواز پیرمرد هیچ همدردی ای نداشت .
با صدای باز شدن در سیاه چال زندانی ها خودشون رو به میله های سلول چسبوندن و به نور کمی که بخاطر باز شدن نمایان شده بود چشم دوختند. از گلو هایی که هفته ها صدایی ازش خارج نشده بود صدایی به گوش رسید: ای نگهبان تاریکی_ازادمون کن!
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
داستان خیلی جذابی هستش
امید وارم به نوشتنش ادامه بدید
بلاخره یکی از نویسنده های عالی برگشتتتتت
شهرو چراغون کنینننننننن
فکر نمیکردم کسی منو یادش باشه😂مرسییی💗
آکانه،هوپ، Strawberry...
مگه میشه فراموش کرد؟