خب...اینم پارت ۲...
چند سال بعد...
جسیکا*
با صدای بلند پدرم از طبقه پایین که میگفت 《جسیکا،بیدار شو!》چشمانم را روی هم اول فشردم و بعد بازشان کردم،نور آفتاب از لا به لای پرده ی اتاقم میزد،از روی تختم بلند شدم و موهایم را با کِش بستم و به سمت دستشویی رفتم،جلوی آینه ایستادم و شیر آب را باز کردم،به صورتم آب سرد پاشیدم تا خواب از وجودم بیرون برود،سپس از دستشویی خارج شدم و به طبقه پایین رفتم،صبحانه آماده روی میز چیده شدهبود،پدرم روی مبل چرمی نشسته بود و در یک دستش روزنامه خبر امروز بود و در دست دیگرش یک لیوان قهوه.
با صدایی آرام گفت《بشین و صبحانه ات را بخور،میخوام بعدش راجب موضوعی باهات صحبت کنم》
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
26 لایک
ادامهع
چشم
جالب بود منتظر پارت بعدم🫂
چشاش قرمزه؟😶
چطوری درستش کردی؟
متشکرم!
و اینکه آره چشماش قرمزه و با برنامه quick.art
قشنگ بود
منتظر پارت بعد ام 🐧
چشم
چرا هنوز نزاشتی 😢
باید یه ویرا.ش کنم
میذارم
آفرین دختر خوووب
😁
عالیهیههههـ
ممنونن
ادامه بده...فوق العادست
باشه
ممنون(:
خیلی خوب بود :)🧚♀️
عالیییییییی
آهان یه سوال: میگم الان جسیکا همراه با هری پاتر میره هاگوارتز؟یعنی منظورم اینه که همسن اونه؟
آره همسن اونه
خب خداروشکر
دست به دعا برای زن مرحوم اسنیپ🤲🤲الهم انی اسعلک بمقامک قریبا😂
🤣🤣🤣
خیلی عالی بودد
مچکرم