
ببخشید با تاخیر اومد😅😅
بعد شام جی هوپ گفت: هی ادا نظرت چیه با هم یه دست uno بازی کنیم؟ ادا: با کمال میل😎 تو و جی هوپ و تهیونگ و نامجون شروع کردین به بازی کردن تا جایی که تو برنده شدی. که جونگ کوک گفت:ادا! یه ایده ی خوب برای اولین آهنگت به ذهنم رسید! ادا:واقعا؟!چی؟ جونگی: نظرت چیه برات یه اسم هنری بسازیم و بعدش سوپرایز بزرگمون یعنی همون آهنگی که داربم روش کار میکنیم رو با تو بخونیم؟🤗 ادا:واقعا ایده ی خیلی خوبیه!😲بعدش همه ی پسرا موافقت کردن،نگاهی به ساعت کردی،وای ساعت۱ صبح بود بعدش از همه خداحافظی کردی و رفتی خونه و دوش گرفتی و خوابیدی
صبح با صدای تلفن مادرت بیدار شدی: مامانت: الو دخترم😭 ادا: الو مامانی چیزی شده!؟😨 مامانت: دخترم خاله نریمان مرده(خاله ی مامانت) ادا: چیی😱 مامانت: دخترم میتونی بیای ایران خطمش؟ ادا: امروز بلیط میگیرم با هانیه میام😟 مامانت: باشه دخترم زود بیا😢 تلفن رو قطع میکنی، امروز مدرسه رو غایب میشی و قضیه رو به هانیه میگی بعد تو سایت ها دنبال بلیط میگردی😕 برای ۸ شب بلیط میگیری و سروع میکنی جمع کردن ساک بعدشم با تاکسی میری فرودگاه
تو فرودگاه وقتی داشتی میرفتی ساکتو تحویل بدی به بازرسی پسرای bts رو دیدی! پسرا: سلام ادا. سلام هانیه.😊😊😊😊😊😊😊 ادا: پسرا!!!!!!!!!!!شما اینجا چیکار میکنین؟🤯 جی هوپ: هانیه به ما گفت که داری میری ایران چون یکی از فامیلات مرده ما هم گفتیم که تو اگه بری ایران باید اونجا همش گریه کنی و کسیم نمیتونه دلداریت بده چون هانیه داره میره پیش خانوادش و خانواده ی تو هم دارن گریه میکنن. شوگا: و اینجوری شد که ما تصمیم گرفتیم برای دلداری دادنت بیایم همرات ایران😅🤗 جیمین: و خوب در این صورت ما یه مسافرت به ایران هم رفتیم😅 جین: و اما ما این مسافرت رو همراه کی رفتیم؟ تهیونگ: با تازه ترین آیدل کره🤗 تو به فارسی به هانیه گفتی ادا: هانیهههههه😡😡😡😡تو چه غلطی خوردییییی😡😡😡😡 هانیه: خب چیه مگه دروغ گفتم🤭 ادا: اگه اونجا توسط حمله ی آرمی ها قرار بگیرن کی جوابگوعه😡 هانیه: اونا تو کره برای شناخته نشدن ماسک و کلاه و عینک میزنن، خب اگه اینجا هم بزنن اتفاقی نمیوفته🤗 ادا: آخه احمق کی تو ایران ماسک میزنه؟(توجه: در زمان رویداد داستان کرونا وجود نداشت😂) هانیه: خب اونا🤭 ادا: آرمیا همه میدونن اونا برای شناخته نشدن ماسک میزنن😤اگه الان برن تو خیابون همه ی آرمیا میفهمن اونا بی تی اسن😠 همینجوری در حال بگو مگو کردن بودین که از تو بلند گو اعلام کردن که مسافرای پرواز۷۰۷(پرواز شما)سوار هواپیما شن😑
تو هواپیما که دنبال صندلیت میگشتی دیدی صندلی هانیه کنار یه دختر غریبست و صندلی تو کنار تهیونگ،واکنشت:😳حالا چه گلی به سرم بریزم از زبان تهیونگ: رو صندلی هامون نشستیم و بعد حدود نیم ساعت ادا خوابش برد، در همون حالتی که داشتم مجله میخوندم سر ادا افتاد رو شونم😳نمیدونم چرا قلبم داشت آب میشد! دستام عرق کرده بودن! بدنمو حس نمیکردم! انگار یه فرشته سرشو گذاشته رو شونم! حالم خیلی عجیب بود، نفسم تو سینه زندانی شده بود، چرا این حس عجیب رو حس میکردم!؟ سرمو برگردوندم و تا صورت کیوتشو دیدم احساس کردم الان قلبم از سینم میپره بیرون...با صدای جونگی به خودم اومدم: تهیونگ.خوبی؟ ترسیدی؟ تهیونگ: نه چیزیم نیست، خوبم. برگشتم به حالت عادیم که یهو مهماندار با بالشت و پتو اومد و صندلی ادا رو یکم تخت کرد و زیر سرش بالش گذاشت بعدشم پتو کشید روش و از من معزرت خواهی کرد و گفت که هانیه فرستادتش تا برای ادا پتو و بالشت بیاره و بعد رفت منم که هنوز تو شک بودم کم کم خوابم برد

از زبان ادا: با صدای تهیونگ بیدار شدم، هواپیما به ایران رسیده بود بلند شدم و از توی ساکم شال و روسری (مثل تو عکس) پوشیدم و پیاده شدیم
امیدوارم خوشتون اومده باشه💜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وایی عالی بود ولی خیلی منتظر موندم تا این پارت بیاد لطفا پارت بعدی رو زود تر بزار
ممنونم که زحمت میکشی
قلبم شکوفه ای شد🥺
و بعد از قرن ها انتظار😐
عالیییییییییییی بودی آجی جونم😍😍😍😍😍😍
😅😅😅ممنون
عالی بود لطفا پارت بعدی. و زود زود بزار که منتظرم
احتمالا پارت ۶ و ۷ فردا بیان😇
عالی
ممنون