شروع دوباره پارت ۱

(مرینت)P1 آفتاب از پنجره بالای صورتم خورد به و آروم از خواب بیدار شدم امروز یه روز خاصه روز من.مرینت دوپنچنگ یا دختر کفشدوزکی خب چیزی که میخوام بگم عجیبیه امروز تولدمه البته نه یه تولد عادی من امروز۲۰ ساله شدم و حدود ۵ سال با زحمت خیلی زیاد خودم و گربه سیاه تونستیم پاریس رو به امن ترین شهر فرانسه تبدیل کنیم . برعکس سال های قبل امسال به هیچ عنوان هیچ انتظاری از بقیه ندارم حتی برای تبریک . داشتم به برنامه ریزی جدیدم نگاه میکردم که مثل هر سال اولین نفر برای تبریک روز تولد بهم زنگ زد مرینت:سلام آلیا آلیا:سلام به بهترین دوست دنیا و بهترین ابر قهرمان دنیا

(مرینت) آره آلیا از هویت واقعیم خبر داره اون پارسال متوجه شد کسی که تو همهء گیر افتادناش کمکش میکرده من بودم ولی به جزء آلیا کس دیگه ای خبر نداره با خوشحالی عجیبی حرف میزد انگار میخواست یه چیزی رو بهم بگه ولی نمی تونست" آلیا:مرینت چقدر زود گذشت منو تو واقعا ۲۰ ساله مونه ؟ مرینت:آره آلیا باور کن! آلیا:نه نمیتونم باور کنم ینی منو تو دیگه کاملا بزرگ شدیم ؟ (مرینت) از مدل حرفاش خندم گرفت،چون پارسال هم دقیقا امروز همین حرفا رو میزد،واقعا از این که دوستای به این خوبی دارم به خودم افتخار میکنم.

بعد از شستن دست و صورتم رفتم پیش مامان با خوشحالی صورتم و بوسید و تولدم و بهم تبریک گفت و برام یه آرزوی خیلی قشنگ کرد: دخترم امروز روز بزرگیه امید وارم که هرچیزی بخوایی و همون لحظه برات فراهم کنن از تَه قلبم میخوام که به خواسته های زندگیت برسی مرینت:ممنون مامان داشتم آماده میشدم که برم مدرسه و پیام های تبریک بچه هارو چک میکردم،با این که اصلا هیچ انتظاری از بچه ها نداشتم ولی...

اگه خوشت اومد لایک کن و بگو پارت دورو بزارم یا نه❤❤