حلقه‌های‌زندگی.

یک‌متن‌خیلی‌کوتاه‌.‌از‌اسلاید‌بعدی‌شروع میشه:

پسر‌بی‌آنکه‌بداند‌چرا‌،‌سنگ‌در‌تیرکمان‌ کوچکش‌بگذاشت‌و‌بی‌آنکه‌بداند‌چرا،‌ گنجشک‌کوچکی‌را‌نشانه‌رفت‌.‌بال هایش‌شکست‌و‌تنش‌‌خونی‌شد.پرنده‌ میدانست‌خواهد‌مرداما‌پیش‌از‌مردنش‌ مروت‌کرد‌و‌رازی‌را‌به‌پسر‌گفت‌تا‌دیگر‌هرگز‌ هیچ‌چیزی‌را‌آزرده‌خاطرنکند.

پسر‌پرنده‌را‌در‌دست‌گرفته‌بود‌تا‌شکار‌ خود‌را‌تماشا‌کند‌؛‌‌اما‌پرنده‌‌شکا‌ر‌نبود‌،‌ پیام‌بود.‌پس‌چشم‌‌در‌چشم‌پسرک‌دوخت‌و‌گفت‌:کاش‌می‌دانستی‌که‌زندگی‌،‌زنجیر بلندی‌است‌که‌یک‌حلقه‌اش‌درخت‌و یک‌حلقه‌اش‌پرنده‌.‌یک‌حلقه‌انسان‌و‌یک‌ حلقه‌سنگ‌ریزه‌.‌حلقه‌ای‌ماه‌‌و‌حلقه‌دیگر‌ خورشید‌است‌و‌هر‌حلقه‌ای‌حلقه‌ی‌دیگر است.

وای‌اگر‌شاخه‌ای‌را‌بشکنی‌،‌خورشید‌ خواهدگر‌یست‌و‌اگر‌سنگ‌ریزه‌ای‌را‌نادیده‌بگیری‌‌ماه‌تب‌خواهد‌کرد‌.‌‌ تو‌این‌را‌درک‌نمی‌کنی‌.‌کسی‌این‌را‌درک‌ نمیکند.‌انسان‌جاهل‌به‌دنیا‌آمده‌است.