
اهم اهم فکر کنم بعد ۴ روز دوباره دارم پارت میزارم:)ببخشید درسم زیاد بود ولی بعد ک اینو آپ کردم یه پارت دیگه هم آپ میکنم دو روز بعدش ۱ پارت دیگه خلاصه سرتون درد نیارم ک میارم:>
یونا بهم زنگ زد و گفت یه پسر داره اذیتت میکنه... منم خودمو سریع رسوندم وقتی رسیدم بهم گفت کیه و باید چیکار کنم" " خوبی؟" " بحث تو باشه ازین بیشتر میکشم" دستی رو گونش کشیدم که به دستم تکیه داد که دستمو برداشتم " پسره ی خنگ" تو دلم بیشتر به یونگی فکر میکردم خوبه؟ چرا اینکارو کرد؟ یاد حرفاش افتادم..وقتی میخندید کیوت میشد .خیلییی واس یونا هم دارم...دختره گیج فکر کرد اینجوری کمک میکنه ایان هم مارو رسوند و خودش رفت . . . یه هفته گذشت...بدون دیدنش ، همش با دیدن اون میز یادش میوفتم البته نگاه های سنگینی رو روی خودم حس میکردم ولی وقتی برمیگشتم کسی نبود داشتم تاکسی میگرفتم برم خابگاه حوصله پیاده روی نداشتم گه گاه ایان میومد دنبالم .....سوار شدم و سرمو به صندلی تکیه دادم و خابم برد که هی نفهمیدم کی دارم از مسیر خارج شدیم و به سمت یه جاده متروکه رفتیم وقتی چشممو باز کردم تو جاده بودم... فورا داد زدم
هی اقا کجا منو میبری ...پیادم کن سریععععععع" " وایسا دارم از میانبر میرم" " کووم میونبور فک کردی خرم گفتم نگه دار" " گفتم بشین سرجات خانوم کوچولو" داد زدم و کمک خواستم...دستمو بردم جلو که فرمون رو منحرف کنم پامو اوردم بالا و یکی نثار چش و چالش کردم که فاکی زیر لب گفت و ماشینو نگه داشت اوم سمت در من بازش کرد منو کشید بیرون و رو زمین انداخت تا جون داشتم داد زدم اونم سعی میکرد دستمالیم کنه و منم تا جایی که تونستم دفاع کردم ولی اون مرد بود خیلیم گنده...... دیگ اشکام داشتن سرازیر میشدن التماس میکردم " فقط منو و توییم خانوم کوچولو....چقدر وحشییی تو..........قول میدم راضیم کنی هرجا خواستی ببرمت قووول" داشتم بیحال میشدم ..همراه با داد زدنام " " مال من میشی..... عروس خودم میشی صدای ماشینو شنیدم که داشت نزدیک میشد
تا جون داشتم بلند داد زدم که فکر کردم حنجرم پاره شده چون به سرفه کردن افتادم و دیگه صدایی ازم در نیومد نور ماشین خورد تو صورتم که وایساد و یکی از در ماشین پیاده شد " اومدی؟ بیا بیا این جوجه باید واس من شه ، قبلش یه سودیم به تو میرسونم بیا رامش کنیم" اونم همراه اون بود؟..........
وااااااییییی خداااا...داشتم دیوونه میشدم دیگ هیچ امیدی نداشتم...........جلوی چشمام کم کم داشت تاریک میشد دست از تلاش برداشتم با لگدی که به شون اون مرد خورد ، پرت شد اونور و دوباره هوشیاریمو بدست اوردم......سرمو بلند کردم و با دیدن ایان بلند شدم " هان ایان" یجورایی داد زدم و پریدم بغلش....محکم بغلش کردم و محکم بغلم کرد دستی تو موهام کشید "هیچی نشده...دیدی ، تموم شد ، تموم شد دیگ" با بلند شدن اون مرد و اومدنش سمت ما ایان دوباره گر گرفت ولم کرد و رفت سمتش.....همش با پا و لگد و مشت میزدش و فحش میداد .
بالاخره دست بردار شد چون دیگ مردک جونی نداشت تکون بخوره و فقط میگفت ولم کن اومد سمتم...از رو زمین بلندم کرد و تو ماشین نشوند *ایان* سوارش کردم و خودمم سوار شدم حال و روز خوبی نداشت ، لباساش پاره بود و تو خودش جمع شده بود نخواستم چیزی بگم ولی میخاستم پیش خودم بمونه " فردا کلاس نداریم درسته؟" همونطور که اشک پشت سر هم روی گونش جاری میشد لب زد " اوهوم" " " پس امشب پیش خودم میمونی " نه منو ببر پیش یونا" " کم حرف بزن" __________________
بازم من در صحنه هار هار😂خب فکر میکنید چی میشه😐🤲🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار😘😘😘
😎🏌️♀️🍃همه پارت هارو گذاشتم هنوز لود نشده
عالی بود 🍫❤️
جواب سوالت: نمد پیش بینیش سخته🍫😂
😎🏌️♀️هار هار هار
عالییییی خیلی عالییییی 👏😍
پارت بعدی کی میاد؟؟ 💜💜
چند روز صبر کن فرزند:>🌿
فقط دلم می خواد بزنم که اینجا کات کردی🙂🔪
آرام باش فرزندم💜🌚🌿
خیلی عالی بود لطفا پارت بعدی رو بزار💛💝😘
💜🌚
پارت بعد خواهش میکنم ترو خدا
یونگی چی پیشی چی شدع چرل شوگا رون آشتی باید شوگا نجاتش میداد اینجوری بهتر نبود؟
ولی دختر داستانت عالی بی صبرانه منتظر پارت بعدم
من طزفدارتم
بوص رح چهار روز دگه پارت بعد میاد :)
بیرحمممممم بددددد چرا کمممم من قبول ندارمممممم😭😭😭😭😭 عالی بود ولی کمممم تازههههه خیلی هم دیر دیر میاددد💜
تا پارت آخر گذاشتم ی چهار روز دیگه میاد:)))