های انجلز امیدوارم حالتون خوب باشه اینم از داستانی که گفته بودم درمورد تهیونگ مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد^-^
همه چیز با یه اتفاق ساده شروع شد زمانی که نیاز به یه معجزه داشتم اون وارد زندگیم شد
زمانی که نیاز داشتم تا یه اتفاق عجیب بیفته ، زمانی که نیاز داشتم برم به یه جای دور تا دیگه هیچ کس نتونه پیدام کنه اون تو تاریک ترین روزهام مثل یه نور به زندگیم امید بخشید و باعث شد عشق تجربه کنم، عشقی که با هر عشق دیگه ای فرق داشت و تنها تفاوت عشق ما این بود که اون یه فرشته از اعماق تاریکی بود من انسانی ناامید از زندگی......................
________________________________
زندگی میتونه خیلی تاریک باشه و برای زمین زدنت از هر چیزی که دوسشون داری شروع کنه بعد با ناامید کردنت تو رو برای مرگی ابدی توسط خودت وسوسه کنه و خب برای من به راحتی تونست موفق بشه ،اون تنها وقتی که ۵ سالم بود مادرم ازم گرفت و کاری کرد که تک تک خاطراتم با مرگ مادرم از بین بره نتونم دختر سر حالو شادی که بودم دیگه باشم نگاهی به قبر مادرم انداختم گلی که تو دستم بود بیشتر تو دستم فشار دادم برای هزارمین بار اسم مادرم و تاریخ تولد و تاریخ فوتش خوندم آروم گل رو سنگ قبرش گذاشتم با دست دیگم سنگ سردی که از اسم مادرم حکاکی شده بود لمس کردم رایحه هوای سرد با نفس عمیقی که کشیدم به شش هام وارد شد که باعث شد از هوای سردی که وارد شش هام شده سوزش بدی تو قفسه سینم احساس کنم سرفه ای از درد کردم و قفسه سینم آروم ماساژ دادم و آروم هوایی که به شش هام هدیه داده بودم با اهی پر از حسرت به بیرون هل دادم بخاری که حاکی از هوای سرد و دمای تنفس گرمم متضاد هم شده بودن نگاه کردم زیباست هوایی که مانند قلبم بود و بخاری که از خاطرات مرده تشابه داشت و گل های پژمرده، احساسات مرده ای که در قلبم خاک شده بود، قبر های اینجا مانند قبرستان احساساتی هستن که در قلبم ایجاد شده است انگاری به جای قلب ،قبرستانی از احساسات مرده پر شده است ، بلند شدم برای آخرین بار به سنگ قبر مادرم نگاه کردم ۱۲ سال از مرگت میگذره، مادر توی این ۱۲ سال همه عوض شدن از برادر تا پدر خندونی که همیشه برایت گل میخرید و دختری که همیشه میگفتی اگر دستانش از دست دهد لبخندش را از دست نمیدهد حالا ببین که دخترت، دختر یکی یدونت دیگه ان لبخند زیبا را نداره لبخندی که برای تو حکم لبخند الهه ها را داشت و همیشه او را میپرستیدی حالا دیگه لبخندی از جنس حبس در قفس ابدی داره، قطره اشکی که از چشمم داشت به پایین سوق میداد با انگشتام پاک کردم که با احساس اینکه یکی دستش رو شونم گذاشته به پشت برگشتم که با برادرم کوکی مواجه شدم که برادرم به صورت سرد همیشگیم خیره شد لبخند خرگوشی به صورتم زدو گفت:(ا/ت بهتره که دیگه بریم هوا داره سرد تر میشه )
بدون اینکه نگاهم ازش بگیرم گفتم:(تو برو کوکی من خودم میام) که اونم تا خواست مخالفت با حرفم بکنه دستش گرفتم و بهش نگاه کردم و بعد تو بغلش رفتم و آروم طوری که بشنوه گفتم:(بزار حداقل برای یه ساعت هم که شده از اون قفس که میدونم مثل همیشس فرار کنم قول میدم زود بیام خونه)
و بعد از بغلش بیرون اومدم و با یه لبخند که خودشم میدونست خالی از احساس هستش و تنها فقط برای گول زدن احساساتم هستش بهش زدم و براش دست تکون دادم که با رفتنش به سنگ قبر مادر دوباره نگاه کردم
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
33 لایک
من هی میخوام بخونمش چشمام درد میگیره قول میدم بخونمش🙂😂💔
راحت باش هر وقت تونستی بخون 😂😂😂
فقط کتابی ننویس لطفا
چشم نمینویسم😂❤
وایییییییییییی عالییییییییییییی فقط تو رو خدا مثل داستان قبلیت تموم نشه
نمیشه نگران نباش 😂😂
خیلی عالی بود واقعا نویسنده خوبی هستین
مرسی عزیزم:)
به به دینیت هم خوب
قربونت😂😂
پارت بعد پیلیز تو کل پارت بعد پیلیز فقط بعد فارسیه من چرا این قدر خل شدم امشب؟
چشم میزارم پارت بعد
فقط چون امتحانام شروع شده طول میکشه تا پارتای جدید بزارم
خل نشدی😂🤦🏻♀️
وای کی پارت بعدی رو میزاری مردم از صبر کردن
اما واقعا عالی بود🍄🍀
مرسی عزیزم من امشب مارت های جدید میزارم این چند روزه سرم بخاطر امتحانات شلوغ بود...
اونی تخیل قویی داریااا😃
داستانت خیلی باحاله🤩
فایتینگ🙂💜
اره من خیلی تخیلیم😂🤍
مرسی عزیزم:)
وایییی عالیهههه
ممنونم عزیزم:)
بسی عالی😁😁😁😁
ادامهههه😁😁♾
مرسی عزیزم:)