رمان بازی گرگ و گوسفند pt17

_خیالتون بابتش راحت باشه به افرادم میگم حواسشون بهش باشه تا خ*ط*ر*ی ت*ه*د*ی*د*ش نکنه، تا اون موقع میخوام مارو به جایی که بودید ببری، یعنی همون مخفیگاه اون ق*ا*ت*ل. _باشه. _اگر مشکلی نیست شب بریم فعلا باید بهمون گزارش بدی توی اداره که چی دیدید. _چشم پس وقت رو بیشتر تلف نکنیم افسر. _همراهم بیایید. هردو راه افتادند تا با ماشین به اداره بروند و اولیویا گزارشی از مکانی که بود بدهد. افسر درحالی که راه می رفت به یکی از همکارانش بیسیم کرد که به بیمارستان بیاید و نگهبانی مایکل بدهد. سپس با اولیویا به اداره رفتند و اولیویا از جایی که بودند و مختصات احتمالی ساختمان تا چیزایی که توی ساختمان دیده بود به افسر توضیح داد. افسر از احتمالات او استفاده کرد و مناطق احتمالی کلبه رو بری روی نقشه علامت گذاری کرد و شب افرادش به جست و جوی در اون مناطق اعزام کرد و همراه با اولیویا به انجا رفت تا اون هارو بیشتر راهنمایی کند و مسیر نشان دهد.

سربازها با خود سگ هایی برای ردیابی و پیدا کردن مرد به جنگل برده بودند. شب سردی بود و ماه کامل در اوج آسمان قرار گرفته بود و صدای زوزه گرگ ها و جغد ها در جنگل طنین انداز شده بود. اولیویا از بابت رها کردن مایکل با اینکه افسر سربایی کنارش قرار داده بود، کمی نگران بود و به او فکر می کرد. اما نمی توانست از کمک به افسر جا بزند و باید به او در پیدا کردن مرد کمک می کرد. نباید خودش را نگران می کرد چون او الان در امان بود. ولی آیا واقعا در امان بود؟.

از طرفی که او همراه با افسر درحال جست و جوی در جنگل برای پیدا کردن مخفیگاه ق*ا*ت*ل بودند در طرفی دیگر او همراه با ماشین خود به بیمارستان رسیده بود. چون با وجود ز*خ*م مایکل احتما می داد که با آنجا بروند و وقت آن بود که دست به کار شود. چ*ا*ق*و را از زیر لباسش در آورد و در دست گرفت و از ماشین پیاده شد و به سمت در پشتی بیمارستان رفت تا از آنجا داخل شود. بعد از داخل شدن از در خروجی آرام یکی یکی از اتاق ها می گذشت تا به بخشی که مایکل در آنجا بستری شده برود. قبل از رسیدن به اتاق با دیدن خارج شدن سربازی از اتاق فوری وارد اتاقی شد تا او را نبیند و آرام در نیمه بسته قرار داد تا کمی دید به راهرو داشته باشد.

بعد از دیدن رفتن سرباز به سمتی دیگر فرصت مناسب دید تا وارد اتاق شود و کارش یکسره کند. با احتیاط کامل از اتاق خارج شد و فوری به اتاقی که مایکل در اون بود رفت و در قفل کرد. مایکل درحال خواندن مجله ای بود و حواسش نبود که مرد وارد شده. سِرُم به دستش وصل شده بود و روی تخت دراز کشیده بود. برای لحضه ای سرش از پشت روزنامه بیرون آورد و با دیدن مرد ش*و*ک*ه نشست و مجله رو رها کرد. _لع*ن*ت*ی اینجا چیکار میکنی؟. سرباز! سرباز کجایی؟ اون اینجاست. _الکی ف*ر*ی*ا*د نزن اون اینجا نیست که صدات بشنوه، وقتشه دیگه کار هردوتاتون یکسره کنم ولی اول با تو شروع میکنم. مایکل مجله رو به سمتش پرتاب کرد و بعد برخورد با بدنش جلوی پایش افتاد. _از من فاصله بگیر.

ببخشید که کم بود دوستان امیدوارم زود منتشر بشه چالش این قسمت: بنویس من و قا*تل... بزار ادامه اش کیبورد بنویس 🎁جایزه بهترین جمله 700 امتیاز