ربکا ویزلی 🌠🧡( فصل اول پارت 1 "شروع داستان" )

همونطور که قبلا گفتم آدم ها باید این اصل مهم رو حتما یاد بگیرن....همه آدم ها از جمله من 🙃

بزارین تقریبا از اول شروع کنم !......من و رون باهم خوب بودیم ، البته فقط تا ۸ سالگی مون !.......نمی دونم چرا ولی از اون موقع حس کردم نباید به رون رو بدم....و با خودم گفتم بزار باهاش کمی سرد تر و جدی تر برخورد کنم

میدونین چیه ؟......تو خانواده ما فرق زیادی بین بچه ها گذاشته میشد......برای مثال جینی کوچکترین بچه خانواده بود تازه دختر هم بود.....واسه همین حس اینکه تقریبا تنهاییم ( و تنهایی باید بزرگ شیم ) در ما وجود داشت.....شاید همین یکی از دلایل طرز رفتار من با رون بود

البته از حق نگذریم من وضع بهتری از رون و بقیه داشتم....به هر حال من یه دختر بین 6 تا پسر خانواده بودم و توجه بیشتری رو مال خودم میکردم.......البته همه ما هم دیگه رو دوست دارم چون یه خانواده ایم 🧡🌠.......( ادامه دارد....)