.......
به دیوار خارجی مدرسه تکیه داده بودم و منتظر آسامی بودم .منو اون همیشه باهم می ریم خونه و دلیل دوستیمون هم این بود که باهم همسایه ایم و مامانامون هم باهم دوست بودن . با شنیدن صدای وایولت و آسامی صورتمو بالا آوردم . داشتن حرف می زدن . گفته بودم که حرف زدن برای من خیلی سخته؟ چیدن کلمات و کنار هم قرار دادن جمله ها ، آدمو گیج می کنه ! +"عامم ... آسامی .... باهم می ریم دیگه ....آره ؟" خدا خدا می کردم گه بگه آره ! نگاهی به وایولت و بعد به من انداخت و با تندی و بی حوصله گفت :×"آره ... همون طور که می دونی خونه ی وایولت نزدیک خونه ی ماست . اونم از امروز همراهمون میاد . "
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 لایک
قرعه کشیه یه سر به اکانتم بزن
عالی بود آفرین👏🏻👏🏻👏🏻
خسته نباشی🖤 🧋
مرسییییی❤️❤️❤️
قربون خلاقیتت 👏🏻
قربونت بشم🩵
😘🩷
جهت حمایت ✨💗
ممنون❤️💫
جهت حمایت از شما
مرسیییی🩵
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌻
ممنونم 💖
خواهش می کنم:)🌻
خوشحال میشم به داستانم دخترک گمشده سر بزنید💐
حتما
متشکرم:)