10 اسلاید صحیح/غلط توسط: گربه ملوس انتشار: 4 سال پیش 7 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم پارت چهار. راستی تو پارت سه اون عکسا در واقع نقاشیای من بودن،ب جز عکس ارباب ذهن و چیتا 😐😐
فردای آن روز:هانلی تو اتاقش داشت برای خودش وسیله جمع میکرد،مدرسه هم که تا یک سال تعطیل شده بود،از پدر و مادرش خدافظی کرد و از خونه بیرون رفت،ب سمت جنگل روبه رویی خونه خودشون رفت،داخل جنگل هانی ی خونه درختی ساخته بود و لاک پشت ها و هانی داخل اون خونه منتظر هانلی بودن تا ب جنگل سیاه برن چون ارباب ذهن اونجا مخفی شده بود.هانلی وارد خونه درختی شد،همه حاضر و آماده ب سمت مقر ارباب ذهن حرکت کردن.
رسیدن ب مقر،همه با حمله وارد اون خونه کوچک که مقر ارباب ذهن بود شدن،ارباب ذهن که دیگه نگم براتون،تو خواب خوش بود،همه سرجاشون وایسادن و با تعجب فراوان ب ارباب ذهن نگاه کردن،هانی چوب دانی رو گرفت و یواش ب سر ارباب ذهن زد،هنوز خواب بود،هانلی ی دفعه ی ماهیتابه دستش گرفت محکم زد تو سر ارباب ذهن
(نمیدونم کجا بودیم،از اون جایی شروع میکنیم که هانلی ماهیتابه رو محکم زد تو ارباب ذهن.)
هانی گفت:
❄داری چیکار میکنی؟
_بالاخره باید شکستش بدیم یا نه؟
❄نه اینجوری،ما قشنگ بدون هیچ تقلبی باهاش ب صورت مستقیم مبارزه میکنیم،اوکی؟
_اوکیه.
هانی چوب دانی رو براش پرت کرد،چنان چون رو پرت کرد که وقتی دانی گرفتش پخش زمین شد،
از روی زمین بلند شد،هانی ی دفعه ناخونای دست راستش بلند تر شد و شروع کرد ب لرزیدن،دست راستش رو روبه ارباب ذهن کرد،سعی کرد کنترلش کنه،اما هرکاری میکرد نمیتونست،ی داد بلند زد که ارباب ذهن درجا بلند شد و سلاحشو سمت هانی گرفت،هانی که دست راستش سمت ارباب ذهن بود رو بزور شروع کرد ب کنترل کردنش،تونست کنترلش کنه و دستش ب حالت اول برگشت،گفت:
❄ارباب ذهن،امروز،کارت تموم میشه،برای همیشه.
و همه ب سمت ارباب ذهن حمله کردن،ارباب ذهن هم ب اونا حمله کرد(چرا اینقدر حمله در حمله شد؟😐😐)،هانی و بقیه از تمام زورشون استفاده میکردن،هانی مردمک چشمش خط شد،عصبانی شد و دستشو پنجه نابودی(همون کتاکلیزم کت نوار رو میگه.)کرد،با سرعت تمام ب سمت ارباب
ذهن رفت،دستش رو ب سینه ارباب ذهن زد،ارباب ذهن مثل همون آخرای هری پاتر که لرد ولدمورت پودر شد،ارباب ذهن هم همون جوری پودر شد،هانی گفت:
❄بر خلاف انتظارم خیلی سریع شکستش دادیم،باورم نمیشه،سه دقیقه هم نشد😐.
_اینو راست میگی،حالا این گروه هاک ماث دقیقا چی هست؟یا کیا هستن؟
❄برات توضیح میدم هانلی،اما بعدا بیاید بریم خونه درختی.
که دوباره کمتر موهاش آبی شد،دید ی پر که شبیه آموک بود از پودر شده ارباب ذهن بیرون اومد،هانی اونو گرفت و نگاهی بهش انداخت،گفت:
❄این ی آموکه،ارباب ذهن تمام مدت سنتی مانستر بوده،ما با ی سنتی مانستر جنگیدیم،جنگ تازه داره شروع میشه.
همه اخم کردن،ب خودشون اومدن و ب سمت خونه درختی حرکت کردن.تو راه،ولپینا ب هانی تیر بیهوشی زد،هانی اول ی آخ بلند کشید،بعد روی زمین افتاد و بیهوش شد،همه رفتن سمت هانی،دانی ب تیر بیهوشی نگاهی انداخت،اونو از بازوی هانی در آورد و گفت:
+این ی جور تیر بیهوشیه،بیهوشی ماهانه،آخه کی روی تیر میزنه بیهوشی ماهانه؟😐،هانی رو بیارید،ممکنه اون داروی بیهوشی خیلی قوی باشه.
و دانی جلوتر از همه حرکت کرد،لئو
(نماد صحبت مایکی تغییر میکنه،میشه این:~)
گفت:
#مایکی میتونی هانی رو بیاری؟
~حتما.
و هانی رو بلند کرد،ب سمت خونه درختی بدو بدو حرکت کردن.دانی از همه زودتر رسید و رفت داخل آزمایشگاه خونه درختی،اونجا مقداری از ماده داخل تیر رو ریخت روی ی شیشه(اسم شونو نمیدونم😐)،گذاشت زیر میکروسکوپ،گفت:
+باورم نمیشه،این ی ماده ی خیلی قوی بیهوشی برای حیواناته،حالا چجوری اونو سریعتر ب هوش بیاریم؟هههههممممم،،،،،فهمیدم،یادمه اوساگی ی دارو بهم داد که هر دردی رو خوب میکنه،فقط باید با آب جوش مخلوط شه.
دانی اون کیسه که توش پر چاچارو،دارویی که اوساگی داده بود رو پیدا کرد،(خیلی اسم چرتیه،قبول دارم،اما اسم دیگه ای ب ذهنم نمیرسید.حالا این چاچارو ها شبیه ب چوب دارچینن.)ی دونه از اون هارو داخل آب جوش انداخت،
اونو مخلوط کرد،دید آب رنگش آبی شده،دانی یکم فکر کرد و دید که رنگ موهای هانی آبیه،پس یعنی این دارو ب رنگ موهای اون فرد مریض در میاد،مقداری صبر کرد تا بقیه گروه بیاد.بریم پیش لئو و بقیه،اونا داشتن با سرعت ب سمت خونه درختی میرفتن که جلوشون ی درخت افتاد،انگاری باید از درخت بالا میرفتن،هانلی یاد شلاق های دستش افتاد،اونا رو در آورد و محکم ب تنه درخت زد،درخت دونصف شد و راه عبور براشون باز کرد،
دهن لاک پشت ها سه متر باز شد،ب خودشونو اومدن و شروع ب حرکت کردن،بعد نیم ساعت ب خونه درختی رسیدن،هانی رو روی کف خونه درختی خوابوندن و دانی خیلی یواش مقداری از دارو ب هانی داد،(حالا خودتون تصور کنید چجوری این کارو کرد.)دانی گفت:
+حالا فقط کافیه که صبر کنیم.
همه ب نشونه تایید سر تکون دادن،دانی ی کیف بزرگ برداشت و گفت:
+من میرم آزمایشگاه داخل فاضلاب مقداری وسیله بیارم،قبل غروب برمیگردم.
و از خونه درختی زد بیرون.حالا این دفعه از زبان دانی پیش میریم:تو راه ب ی دریچه فاضلاب رسیدم،وارد شدم،ب سمت خونه رفتم،
رسیدم تو خونه،خالی خالی،وارد آزمایشگاه شدم و وسایل مورد نیاز رو برداشتم،از خونه اومدم بیرون که هاک ماث جلوم سبز شد،(علامت صحبت هاک ماث:°)
°میبینم که داری وسیله میبری،یا بهتره بگم،داری میری پیش بقیه اعضای گروهت و همین طور،هانی،درسته؟
+اول فکر کن چی میخوای بگی و بعد بگو.
و شروع کردیم ب مبارزه،اون خیلی کنده،سریع چوبم رو زدم ب دلش و سرش و از اونجا فرار کردم،با سرعت تمام ب سمت خونه درختی رفتم،وارد خونه درختی شدم،لئو اومد جلو و گفت:
#معلومه ی اتفاقی افتاده،درسته؟
+آره،وقتی داشتم از فاضلاب میزدم بیرون دیدم هاک ماث جلوم وایساده،باهم شروع ب مبارزه کردیم و من با سرعت تمام دویدم و اومدم اینجا.
#که این طور.
+این هاک ماث خیلی کند بود،ب راحتی میشه شکستش داد.
#نقاشی هانلی رو که یادت نرفته،دیدیم عصای هاک ماث رفت تو دل هانی.
+آره اونو یادمه.
~بچه ها هانی بهوش اومد.
و همه رفتیم پیش هانی،رو زمین نشسته بود،ماهم دورش نشستیم،گفت:
❄بیهوش که شدم دقیقا چه اتفاقی افتاد؟،و،دانی،چرا اون ساک خالی رو دوشته؟
+ساک خالی؟
کیفم نگاه کردم دیدم کل وسایلم که برداشته بودم نیست،
+وایییی نههههههه.
(این پارت هم ب پایان رسید،امید وارم خوشتون اومده باشه)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عالی بود اجی
جالب و متفاوت😄
مرسی گلم😻😻🌈🌈
عالی
راستی منم دارم یه داستان درباره لاکپشت های نینجا مینویسم اگه دوست داشتی بخون
ممنون
ببینم چی میشه😊