نگاهی به اطرافش کرد، توی اتاق بود و هوا روشن شده بود. نگاهی به ساعت مچی اش انداخت، ساعت ۷ بود و اولیویا هنوز خوابیده بود. ملافه رو رویش درست کرد و آروم پیشانی اش ب*و*س*ید. از روی تخت در اومد و رفت تا صورتش بشوید. هنگام شستن صورتش هربار که آب به صورتش می زد اون سکانس از خواب جلوی چشمانش می اومد. با استفاده از حوله ای که کنار آینه آویزان بود دست و صورتش خشک کرد.
دوباره به اتاق برگشت. امروز جمعه بود و هیچ کاری نداشت بیخیال بیدار شدن اولیویا شد تا کمی بخوابد. لباس ورزشی اش تنش کرد و تنهایی برای پیاده روی از هتل خارج شد. توی خیابان آرام می دوید و با هندزفری به آهنگ گوش می داد.
هوای سرد صبحگاهی گونه ها و دستش را سرخ کرده بودند و کمی نفس نفس می زد. به سمت پارک رفت و اونجا کمی ایستاد تا نفس بگیرد و دوباره به راه بیافتد، هیچکسی در آن هوای سرد زمستانی بیرون نبود.
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
به شدت عالی
ادامه بده
عالییییییی
فوق العاده بود
عالی عالی
عالی
بهترین رمان دنیاس
فدات🌷
داستانت عالیه جوریه که ادمو با خودش همراه میکنه پارت بعدیم بذار سریع😭💕
اگه دوست داشتی به داستان منم سر بزن🙃🤝
حتما عزیزم مرسی🫀
پارت بعدی قرار داده شد برای خواندنش میتونی به پروفایلم سر بزنی
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
به کتابچه ی لونا نیز سر بزنید 🎍
اسم کتاب های کتابخانه ی لونا : دخترک گمشده 🌹