ناظر محترم ویرایشات لازم جهت انتشار دوباره را انجام دادم و تا حد امکان قوانین را رعایت کرده ام.
_بیشتر از اینکه ب*ت*ر*سم عصبی ام. _پاسخ بده ببینم چی میخواد بگه. اولیویا مجبوری تماس وصل کرد و با لحنی خشک و خشمگین گفت:_الو بله. _غذا باب میل بود اولیویا ع*ز*یز؟. مایکل با شنیدن این حرف از دهان اون مرد عصبی تلفن از دست اولیویا گرفت و ت*شر زد. _جرعت داری دفعه دیگه اینجور اونو صدا بزن خودم ف*ک*ت پایین میارم. اون مرد با خونسردی طعنه زد. _اوه وای وای چه خشمی پسر! واقعا منو ت*ر*س*وندی. _چه م*ر*گ*ته تو؟! چی از دو*س*ت دخ*ت*رم میخوای؟. _چیه رگ غیرتت زد بالا پسر جون؟ وقتی فضولی کنید همینه وارد باتلاقی می شوید که راه خروجی نداره و تا عمق باتلاق فرو خواهید رفت. _فقط بفهمم دفعه بعدی نزدیک دو*س*ت دخ*ت*رم شدی کاری میکنم که حتی ج*ن*ا*زه ات پیدا نکنند. تهدید مایکل باعث شده بود اون عصبی تر بشه و در صدد تلافی به صورت بدتری باشد که از عواقبش بی خبر بود. _حتما تمام تلاشت کن چون اگر زنده بمونم با م*ر*گ*ت پایان خواهد یافت. بعد این حرف تماس قطع شد و مایکل با عصبانیت تلفن به اولیویا داد و عصبی و کلافه دست توی موهایش برد و اون هارو به پشت سر به عقب راند.
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
29 لایک
عالییییییی بووووود
خیلییی عالیییی دس خوش دختر
مرسی فدات
داستانت واقعا قشنگه
تو یه نویسنده عالی هستی
مرسی گلم🌷
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
به کتابچه ی لونا نیز سر بزنید 🎍
اسم کتاب های کتابخانه ی لونا : دخترک گمشده 🌹