دبیرستان MBTI P4

همین که INTP اولین گاز از چیپسو زد همه به صورت خیلی عجیبی پشت سرش ظاهر شد حتی ISTP!!!خلاصه ک هیچی ب خودش نرسید و کل بسته چیپس توی کمتر از ی دیقه ناپدید شد (حتی پوست بسته اش ک تو دست ENFP بود) ک یهو ESFJ با کلی پلاستیک خوراکی وارد شد ESFJ : سلااامم .دلتنگم نبودیدد؟؟ ESFJ دوست بچگیای INXP ENFP بود ک کل مدت توی ی مدرسه باهم بودن و این چهارتا از بچگی باهم اکیپ بودن(ولی خدایی ورود ESFJ خیلی خوب بود قبول کنین) این بود ک همه عین ببخشیدا کفتارهای گشنه ب پلاستیک خوراکی هایی ک تو دستش بود حمله کردن(تازه سلامم نکردن بی ادبا)

ESFJ هم فک کرده بود اینا زامبییی چیزی شدن و کلی ترسید : باشههه ولم کنین من مغز ندارم ... و با ترس و لرز از خونه با سرعت نور زدبیرون ولی خب اون کفتارهای گشنه اصن حواسشون نبود ک ESFJ روز اول مدرسه رو نیومده بود و الان بعد از 2 هفته دیده بودنش فقط میدونستن گشنشونه بعد 5 دیقه یهو ENFP یادش اومد ESFJ ای هم وجود داره و رفت دنبالش بگرده ولی پیداش نکرد و همه رو خبر دار کرد IXTP حتی تا 3 تا خیابون بالاتر هم رفتن ولی پیداش نکرده بودن XNFP هم کل خونه رو گشتن تا بلاخره بعدنیم ساعت ENFP اون گوشه ی حیاط پشتی پیداش کرد ولی ESFJ ک فکر میکرد اینا ز.مبین فرار کرد ولی چون جلوشو نگاه نمیکرد ندید INFP هم اون سمتش وایساده و ی تصادف زیبا داشتن ک هر کدوم ی سمت پرت شدن' خلاصه با هزارتا بدبختی به ESFJ فهموندن ک ز..مبی نشدن و فقط گرسنه بودن(با اینکه این اتفاق قبلا هم افتاده بود بازم واکنش esfj همین بود)

بعدش ب IXTP زنگ زدن ک پیدا شده و همشون باهم جمع شدنو خوراکی های اون بنده خدا رو ب روش های خاص خودشون ناپدید کردن و باهم گیم زدن(انگار ن انگار ک فردا مدرسه ای هست) فردا صبح: دقیقا مثل دیروز INFP دیر بیدار شد و INTP با هزارو یک بدبختی تونست بیدارش کنه فقط فرقش با دیروز این بود ک ISTP ENFP منتظر موندن ک با هم برن اما ی چیزی بود ک INFP میدونست ولی بقیه ازش خبر نداشتن😈😈

امروز روز انتقام بود INFP EXTP ENTJ و میدونم شاید تعجب کنین ولی INTJ هم توی این ماجرا دست داشت همشون با برنامه ها و رهبری XNTJ دست بکار شدن کل زنگ تفریح ها INFP میپیچوند و میرفت ک برنامه رو عملی کنه زنگ اخر(همون خونه) ک خورد INXP ENFP و ESFJ رفتن سمت حیاط ک یهو ESTP جلوشون ظاهر شد و ب INTP گفت : از این طرف مادام..INTP شوکه شده بود و اماده هر مسخره بازی ESTP رو داشت بقیشون ک مونده بودن و نمیدونستن چیشده(بجز INFP) INFP هم به ENFP گفت بره ببینه چخبره و دارن چیکار میکنن . اونم یواشکی رفت دنبالشون

ENFP سعی میکرد یواشکی بره ولی خب ESTP متوجه اش بود ESTP : میدونی INTP من از روز اولی ک تورو دیدم ازت خوشم میومد. (INTP ک قیافش پوکره و میدونه داره شوخی میکنه) + : امیدوارم توهم همین حسو داشته باشی ولی اگ نداری اشکالی نداره . من بهت وقت میدم. یهو ENFP میخنده ولی خب سعی میکنه صداشو درنیاره INTP: باشه شوخیه خوبی بود . و همین ک برمیگرده ک بره ESTP دستشو میکشه و میبرش اونور تر INTP : ولم کن وگرنه م..زنم تو صورتت+میخوام نظرتو تغییر بدم_ : فکر کردی نمیدونم داری ایسگام میکنی؟

ENFP ک همینجوری داره پشت سرشون میره و تو فکر اینه ک با یچی بز..نه تو سر ESTP INTP ک خیلی داره عصبی میشه دستشو میکشه و ی چ..ک زیبا میزنه تو گوش ESTP + : اشکال نداره ... میدونم از رو عشق بود ( با پوزخند) حالا سوپرایز دقیقا تو همون لحظه ENTJ مچ ENFP رو میگیره و میبرش سمت دیوار ESTP و ENTJ همزمان : سوپرایزز و همون لحظه...