
پنج کاراکتر
میدان را دور میزنم وبه طرف خانه شان میرم. سکوت جو را احاطه کرده است. ان را میشکنم ومیگویم: مطمئنی نمیخوای بریم کافی شاب ؟». سرش را به نشانه تایید تکان میدهد. ماجرا را میدانستم ولی به روی خودم نمی اوردم. _میگم ،ازمن خسته شدی؟».
حرفی نمیزند .با بی میلی به من نگاه میکند ومیگوید: نه». ماشین را نگه میدارم._همین؟» _چیز خاصی باید بگم؟». هردو چند لحظه ای به یکدیگر نگاه مینگریم. به عمق چشمانش خیره میشوم .سرمای منجمد کننده ای در ان دیده میشود، مانند اقیانوسی که یخ زده است. صدای زنگ تلفنش رشته افکارم را پاره میکند وتماس چشمی ما قطع میشود.
_بله؟ ... دارم میام» صدایی از پشت تلفن میگوید: کسی همراهته؟» او میگوید: نه». اهی کوتاه میکشم. پایم را ازروی پدال ترمز برمیدارم . ماشین را به حرکت در می اورم. تلفنش را کنار میگذارد وبه بیرون خیره میشود._ نمیخوای چیزی بگی؟» میگوید: مثلا چی؟» _نمیدونم تو خودت میدونی که چی بگی»
میگوید: خواهشا مسخره بازی رو بزار کنار! »._چشم...» پدال ترمز را محکم فشار میدهم. تکان شدیدی خورد: چیکار داری میکنی؟». حرفی نمیزنم. به طرف محل کار کامبیز میروم. با نگاهی سردرگم ومتعجب نگاهم میکند. پیچ اخر را میزنم جلوی رستوران می ایستم. میخواهد چیزی بگوید ولی مانعش میشوم ومیگویم : اون منتظرته برو».
میگوید: از کجا فهمیدی؟». _از اولش میدونستم.». هردو مکث میکنیم._ زود باش برو دیرت میشه اون خیلی وقته منتظرته ، برات سورپرایز داره . ». میگوید: من واقع-»._ برو...» پیاده میشود ومیگوید : ممنون». از جلوی ماشین رد میشود . متوجه کیفش که روی داشبرد است مشوم. جعبه جواهر را از جیبم برمیدارم وبه حلقه نگاه میکنم. زیباست.
کیف را برمیدارم وبه داخل رسوران میروم. اورا میبینم که کنار کامبیز نشسته است .به طرفشان میروم .خنده ی هردو قطع میشود .کیفش را جلویش میگذارم ومیگویم: کیفت جامونده بود ابجی». خیره نگاهم میکند . چشمم را از نگاهش میدزدم. با خنده به کامبیز میگویم: هی رفیق یه لحظه بیا کارت دارم». باتردید بلند میشود.
وقتی از میز دور میشویم ، جعبه جواهر را به کامبیز میدهم ومیگویم: اینم هدیه من بهتون وقتی خواستی درخواست کنی اینو بهش بده». خجالت زده میگوید: من .. ببخشی-». به طرف میز هلش میدهم وبه شانه اش ارام میکوبم و میگویم: راستی شب یادت نره ، با بچه ها میریم خونه من». لبخند میزنم واز انها دور میشوم . بعد از چند لحظه صدای خنده اش را میشنوم میگوید: خیلی خوشکله.....ممنون......».
سوار ماشین میشوم. _میدونستم که عشق دروغه وفقط یه افسانس.». واز انجا دور میشوم....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام کامی
من میخوام اکانتمو اف کنم.
خدافظ.
در ضمن سفر خوشبگذره
سلام
منم فردا اف میکنم.
بای
ممنون
کی برمیگردی؟
معلوم نیست
گوشیتو روشن نمیکنی؟
سام میخواد باهات حرف بزنه
میخوام یه مدتی نباشم. دیگه حوصله ادمارو ندارم.
بای
باشه بای ولی بد شد بدون خدافظی رفتی
میدونم
های 🩷
حمایت شد از پستتون💗
خیلییی خوبه بود 🩷
ممنونم میشم به پیج منم یه سری بزنی 💗
سلام.
بیومو لایک کنین 2 تستتون لایکه
پین؟
جمله ای براش ندارم..
یعنی تو هنوز فراموشش نکردی :/؟
نه
امروز میای پیش سام؟
منم میخوام برم پیشش
واینکه گوشیتو روشن کن^^
اره میام
حوصلشو ندارم
پانداای اخمو
میخوام از اینجا برم
ا چرا؟
:
هرکی دور و برم بوده از عشق اسیب دیده..مخصوصا خودم..واقعا احساس میکنم عشق داخل کتابا و افسانه هاست..:)))
خب قطعا افسانس
چقد دلم میخواد این افسانه به واقعیت تبدیل شه..مثل افسانه ی پری دریاییا که الان میبینیم واقعا هستن..واقعا کاش میشد..
متاسفم که به ارزوت نمیرسی"