حرفی نیست فقط پنج کاراکتر
چشمانم را باز میکنم.
نوری شدید باعث می شود تا فورا ان را ببندم.
کم کم چشمانم به نور عادت میکند.
اطافم را نگاه میکنم و متجه سرم دستم میشوم ومیفهمم که در بیمارستان قرار دارم.
و بعد یاد ان اتفاق شوم می افتم.
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
عالی بود زیباس🌹
لایک شد ممنون میشم داستانم لایک شده !
اسمش دخترک گمشده 🌷
اگه همه ی پارتای داستانم لایک شده «پنج تا فقط پارت داره فعلا» همه پارتای داستانتون لایک میشه 🌷
خیلی زیبا بود!!
شما زیبا خوندینش
:)
درود!
مایل به چک کردن و حمایت پستام؟
پستای اخرم زیاد بازدید نخورده!
ادمین گل، پین؟