
INFP بهوش اومد و با صحنه جالبی مواجه شد (البته 5 دیقه هم طول نکشید )EXTP داشتن براش فاتحه میخوندن و هرچی باهاشون حرف میزد جوابشو نمیدادن EXTP : مرحومه بسیار خر بود.چقد دعوا میکرد. وی چیزی را درست نمیفهمید کلا دوزاریش کج بود . و زار زار گریه میکردن. INFP هم داشت واقعا باور میکرد که مرده ولی خب یهو ب عقلش رسید و کله های دوتاشونو گرفت و کوبید توهم جوری که صدای هردوشون کل مدرسه رو گرفت INTP و ENFP از اون دور داشتن با بطری های ابشون میدویدن و یهو همزمان دوتا بطری ابو خالی کردن رو INFP INFP هم که شوکه شده بود برگشت روبه INTP ENFP و گفت دارین چیکار میکنین؟؟ INTP : عه زنده شدی؟(با خنده)
و این شد که INFP دنبال INTP ENFP میدوید تا بزنشون و EXTP هم دنبال INFP میدویدن تا INFP رو بزنن INFP ی لحظه وایساد و EXTP هم وایسادن INFP : بطری اب دارین؟ ESTP : اره چجورم و هردوشون خنده های شیطانی زیبایی کردن ENTP : بطری اب ؟؟ عاهااااا و ENTP هم به خنده های شیطانی پیوست ستاشون بطری هاشونو پر کردنو تازه از چند نفرم بطری قرض گرفتن و دو نفرم کمکی اوردن ENTP : خواهر من پایه این کاراست فقط ی مشکلی هست .. احتمالا اون میخواد رهبر بشه INFP : مشکلی نیست فقط بیارش
INFP ESTP با ENTP رفتن تا خواهرشو راضی کنن که به این جنگ بپیونده وقتی رسیدن ب کلاس ENTJ و INFP همدیگه رو بغل کردن و این باعث شوکه شدن EXTP شد INFP : بچه ها اینENTJ عه من و اون از بچگی باهم دوست بودم تو کلاس زبان باهم اشنا شدیم . خب ENTP خواهرت کجاست ENTP که مات و مبهوت مونده بود : تو دقیقا کنارش ایستادی
INFP : چیی جداا ENTJ : مگه نمیدونستی من برادر دارم ؟ + چرا ولی نمیدونستم کوچیکتره فکر کردم دوقولو این. ولی خیلی تغییر کردی ENTP ENTJ : نه تو INTJ رو دیدی این یکی از اون اح.مق تره (INFP بهش میخنده) ENTP : هی من خیلی از INTJ باهوش ترم هااا ENTJ : عاره حتما ESTP : خب نمیخواین جریانو بگین INFP : عاها داشت یادم میرفت INTP رو که یادته...(جریانو بهش میگن و خب اونم همونطور ک فکر میکردن رهبر میشه)
INFP , ENTP , ESTP با رهبری ENTJ ی برنامه ی دقیق برای INTP و ENFP ریختن زنگ کلاس: این زنگ ریاضی بود که INFP خیلی مشکلی باش نداشت .برعکس EXTP که از قیافه هاشون مشخص بود خیلی خسته این کلاسن INTP ENFP هم که کل زنگ تفریح قایم شده بودن یواشکی نشستن سر جاهاشون INFP : وایی کجا بودین شماها کلی دنبالتون گشتم(با حالت مظلومانه ) اون دوتام ک فک کردن خطر از بیخ گوششون گذشته خیلی عادی رفتار کردن
3 زنگ اخر مدرسه هم خیلی عادی گذشت ولی خب تا موقع زنگ خونه خبری از ISTP نبود و اخرش باهم رفتن خونه همشون انگار از کوه افتاده بودن پایین و عین ج.نازه متحرک افتادن رو تخت و تا شب هیچکسی بیدار نشد حدودا ساعت 6 بود که INTP از خواب هفت پادشاه بیدار شد و رفت طبقه پایین تا یچی برداره بخوره و با ی صحنه بهشتی روبرو شد بلهه ی چیپس اون ته کابینت مونده بود وقتی چک کرد ک همه خوابن چیپسو باز کرد و تا اولین گاز رو زد ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
Infjوentp
Entp و infp..
وایییییی منم خییللیی شیپشونو میدوستم
عالیه💀🚬
ج چ:intjو infp
entpوinfp
عههه چقد هم نظریممممم🤩✨✨✨
احساس میکنم همزاده همیم😂
شاید🙂
جچ: entp×infj و estp×infj
خیلی قشنگ مینویسی😘
راستی! Infj هم داریم تو داستان؟
estp infj میشن مامان بابام😐
عاره داریمم خیلیم نقش جالب و مهربونی دارهه
ذوق مرگ🤩
عه من infj هستم 😂😂
عالیییی حرف ندارههه
مرسیییییی💚💚✨✨
intj ام بیار😂💔
پارت بعدی هستش
عههه
عالی
مرسیی💚✨
قلی دوست داشت🥸
خوشحالم ک قلی دوست داشت😂
براساس این داستانentp و infp.
مثل همیشه عالی بود دوستم
ممنونممم💚💚💚💚💚
😂😂
پارت بعدو کی میدیی؟
احتمالا فردا
نمیدونم دقیق چون امتحان دارم شاید وقت نشه
ای خداااا
ببخشید چیکار کنم خب امتحان نوبت دومه شوخی نداره که😭
اینارو هم از قبل نوشته بودم که میزاشتم
ولی شاید فردا نشستم دو پارتو نوشتم
ممنوووووووووون
خواعشش