
سلاممممم😊😊😊بریم بخونیم دیرشد😁راستی شخصیتای جدید اومدن😊
چشماش گرد شد وبا مشت به بازوم زد وگفت:تو دیگه کی هست...زدی به هدف...میتونی بهم بگی هانی😄جیمین:خوشوقتم ها...هانیه😄هانیه:راحت باش...هانی بگو...اصلا همتون بگید هانی😁پس خودش بود.بهش زل زدم...هیچ تغییری نکرده بود.با افتادن یه چیزی خوش وبش همه با هانی قطع شد وهممون به یک چیز نگاه کردیم.چمدون هانی افتاده بود ولی ازهمه عجیب تر صدای آخ بعدش بود.هانی خنده ای کرد وگفت:آخ...آخ چمدونم افتاد😅من:چمدونت نگفت آخ😐جونگ کوک:آره منم شنیدم.هانی:نچ....صدای خودم بود...آخه چمدون میگه آخ😅نامجون از روی صندلیش پاشد وبالای چمدون وایستاد وگفت:گفتم که غریبه راه ندید...حتما تو چمدونش چیزی داره😑خواست چمدونو باز کنه که هانیه به خودش اومد واز روی صندلی پاشد وگفت:دستتو بکش....وسیله ی شخصی دارم😳نامجون بدون توجه زیپو کشید وگفت:هیییی...ج...😐باهیی که کشید جیمین بالا سرش وایستاد وگفت:وای.....این....این مُرده😐هانی:چی میگین...من آدم از کجا بیارم😅جی هوپ:کی گفت آدم....وایستین ببینم جسد توی هواپیماست😐
ترسیده به هانی نگاه کردم.امکان نداشت آدم بکشه.هانی یکم گیج مارو نگاه کرد وبعد شروع کرد به خندیدن.واقعا ترسناک شده بود😐نامجون:فکرکنم زندست.منم کنار دیوار وایستادم وبه چمدون نگاه کردم.یه دختر توش خوابیده بود.نامجون وجیمین همزمان سرشونو جلو بردن تا ببینن نفس میکشه که یکدفعه چشمای دختر باز شد.هممون باهم جیغ بنفشی کشیدیم.دختر از تو چمدون وایستاد وشروع کرد به خندیدن ومیون خندش گفت:حال...حال کردی..مثل....مثل....این ...چی میگن....شبح نه نه...اممم جن...حالا هرچی چه باحال نقش بازی کردم🤣حالا که خوب به قیافش دقت میکردم شبیه دوست دیگم بود.نکنه واقعا خودشه.پس هنوز باهم دوست بودن.دختره از سرجاش وایستاد وگفت:امممم...خوب...باران هستم...تو چدون نشستم....دیگه چی....بقیش هم خودتون بگید😁
هممون گیج نگاهش کردیم که هانیه جلو اومد وگفت:یکم خله😁باران:خودت خلی...من فقط یکم...چی میگن....عااا.... آهاشیطون وپیش فعالم😁نامجون:بسته......از اولش هم نباید شمارو راه میدادم😑جونگ کوک:هیونگ سخت نگییر.....حالا چرا تو چمدون بودید😐باران:خیلی کیف میدی....یه جورایی قاچاقی اومدم.....حالا وللش من کجا بشینم؟😁جیمین:هرجا که دوست داری😊کنار نامجون وایستادم وآروم گفتم:چرا ناراحتی؟نامجون:بهشون اعتماد ندارم....یکم مشکوکن😐من:شاید...حالا ولش کن برو بشین😊
نامجون سرشو تکون داد وکنار جین نشست.باران هم پشت سر جیمین روی صندلیه کناریه جیمین تهیونگ نشست.منو وهانی هم کنارهم نشستیم.از پنجره نگاه بیرون کردم.دیگه ترسی از هواپیما نداشتم.هانی:میگم....میخوای بگوشی؟نگاهی بهش کردم وبالبخند سیم هندزفری رو ازش گرفتم وتو گوشم گذاشتم.اولین چیزی که توجهمو جلب کرد آهنگ ایرانیی بود.خیلی وقت بود ایرانی گوش ندادم.چشمامو بستمو آروم به سرزمین خواب رفتم😴
اززبون تهیونگ:دلم میخواست سرمو بزنم به دیوار...آخه این چی میگه.....پوف...الان یک ساعته که کنار جیمین دارم به اراجیف این دختره...چی بود...عاااا....با....بالون....نه....اممم...باران....آره باران گوش میدم😑از در و دیوار گرفته تا......تخته ونوع پارچه وآستین حرف میزنه.آخه مخمل سیاه خوشگله....خوب چکارکنم من خوشگل باشه😶با سکوتش لبخند روی لبم اومد آخش بلندی کشیدم.باران نگاهی به من انداخت وگفت:عااا...میدونی چیه....الان یادم اومد چی میخواستم بگم...بگو میخوام چی تعریف کنم...بگو چی😄جیمین چشماشو بست وگفت:من خوابم میاد از وی بپرس😴وخودشو به خواب زد.خواستم یه چیزی بهونه کنم که گفت:خوب وی بگو چی😁من:عاااا...باران نزاشت حرفمو بگم گفت:میدونم...میدونم ...نمیدونی..عیب نداره خودم میگم...میخوام جوک بگم...یه عالمه بخندیم😁این شد یه چیزی...با لبخند کوچیکی نگاهش کردم...منتظر بودم با شنیدن جوکش یکم بخندمو واز این چرت وپرت هایی که میگه خلاص بشم
باران:یه مرده میخوره به نرده میره بعد چندسال روحش برمیگرده😂از بی مزگیه جوکش لبخندم ازبین رفت.از هرجوکی که شنیدم بی مزه تر بود😑نمیدونم خودش از چیش خندش میگیره...آخه کجاش خنده داشت😶باران:کیف کردی....وایستا یکی دیگه هم بگم😁من:باران...میشه....😲باران:حالا بگواون چه حشره ایه که سبزه و سنگ می خوره ؟😊کنجکاو بهش نگاه کردم.تاحالا حشره ای ندیده بودم سنگ بخوره....حشره ایی که سنگ بخوره وسبز باشه...اممم.من:نمیدونم.....نوعی سوسکیه...یا شاید کرمه؟😐باران:اشتباهه......حشرۀ سبزِ سنگ خوار😂بدون هیچ حالتی نگاهمو ازش گرفتم وبه ن/ت نگاه کردم.کنار هانی همونطور که آهنگ گوش میداد خوابیده بود.دلم میخواست پیش اون باشم تا اینجا کنار دختری که داره مخمو میترکونه😑واقعا داشتم از سردرد مخم میترکید.با فرود هواپیما باران دست از خنده برداشت وگفت:رسیدیم.....چطوره تا.....تندی از روی صندلی بلند شدم وبه طرف در هواپیما دویدم😶متوجه نگاه های بقیه روی خودم شدم ولی فقط میخواستم از باران دور باشم
از زبون ن/ت:با صدای جونگ کوک چشمامو باز کردم وبه تهیونگ نگاه کردم که منتظر باز شدن در هواپیما بود.جونگ کوک:چی شده تهیونگ.....خوبی؟😐باران کنار صندلیه من وایستاد وهمونجور که هانی رو بیدار میکرد گفت:آره خوبه.....مگه میشه کنار من کسی بد بشه😁هانی با لحن خوابالودی گفت:باز چه کار کردی😴باران:من....منکه هیچکاری نکردم😐من:معلومه بزرگ تر که شده شیطونیش هم بیشتر شده😁هانی وباران مشکوک نگاهم کردن وباران گفت:مگه کوچیکیمو دیدی که میگی الان شیطون ترم یا اون موقع😐من:امممم...نه آخه تابلو بود که بیشتر از این شیطون نبودی بچگی☺هانی:اها😐وقتی هانی بلند شد منم بلند شدم وبا هانی وباران از پله ها پایین رفتیم.جونگ کوک:بچه ها بیان ون اومده.از در دیگه ای از فرودگاه خارج شدیم وجلوی ون برای خداحافظی وایستادیم.دلم میخواست به هانی وباران بگم که کی هستم ولی میترسیدم تو خطر بیافتم.برای اعتماد به دوستایی که چند ساله ندیدمشون زود بود.نامجون:خوب خداحافظ😊
باران:آه....من نمیخواهم در اینجا به پایان برسانم....نه خداحافظی نه😟هممون با چشمای متعجب نگاهش کردیم که خودشو جمع کرد وگفت:خدافس😘هانی:خوب آقایون خوشحال شدم که دیدمتون....به امید دیدار دوباره😊بعد اینکه هانی به هممون دست داد ماهم یکی یکی ازش خداحافظی کردیم.هانی دست بارانو گرفت و ازمون دور شد.تهیونگ:آی سرم....بریم دیگه😫از قیافه ی تهیونگ بدجور خندم گرفت ولی خندمو قورت دادم که یه وقت ناراحت نشه.شوگا همونطور که خمیازه میکشید گفت:این چرا دوتاست....مگه یکی نبودن🤨جین:وقتی خواب بودی دوتا شدن😄جیمین:وا....بچه ها دارن بر میگردن😐
جونگ کوک:آره راست میگه😐به هانی که توسط باران کشیده میشد تا بیاد طرف ما نگاه کردم.تهیونگ گفت:بیان بریم تا نیومدن😐و سریع سوار ون شد.باران از دور داد زد: صبر کنید🤚نامجون:بیان بریم😐من:نه بزار بیان شاید کاری دارن.هانی وباران بهمون رسیدن وهمونطور که نفس نفس میزدن هانی گفت:معذرت میخوام ....باران اصرار...اصرار میکنه....😧باران پرید تو حرفش وگفت:اصرار...اصرار....دارم....باشما بیایم😁باران بدون توجه به نگاه های ما سوار ون شد وگفت:وای چه جاییه اینجا😀تهیونگ:برو اون ور....اینجا نشین.....ن/ت😐نمیدونم این وسط اسم من چی بود که صداکرد🤨 همه بجز من و هانی و جونگ کوک وارد ون شدن، دست هانی رو گرفتم و گفتم: چرا نمیایی؟ مشکلی پیش اومده؟
لبخند خجالتیی زد وگفت:ببخشید... باعث زحمتتون شدیم.😊 تا خواستم چیزی بگم جونگ کوک دستش رو شونه ش گذاشت و گفت: نه نه... ما خوشحال میشیم، مگه نه؟ من: البته. تهیونگ: نمیاید؟ من: چرا الان داریم میایم... هانی بیا بریم داخل... چند لحظه صبر کردم ولی هیچ واکنشی نشون نداد، به صورتش نگاه کردم، داشت با نگرانی به یه جا نگاه میکرد. به جونگ کوک که به من خیره شده بود، نگاه کردم، هر دومون داشتیم به این فکر میکردیم که حتما خجالت میکشه بیاد پیش ما، برای همین من دستش رو کشیدم و جونگ کوک هم از پشت به جلو راهنمایی ش کرد. هانی: عا، ب... ببخشید. من: 😁😊به طرف صندلی بردمش و پیش خودم نشوندمش. نگاه باران کردم که کنار شوگا نشسته بود وداشت براش حرف میزد.نگاهم به تهیونگ افتاد که زل زده بود بهم وتو سکوت نگاهم میکرد.آروم گفتم:چیه؟😐
تهیونگ هم لب زد وگفت:سرم درد میکنه🙂من:خوب چرا نگاهم میکنی😐تهیونگ:بیا که بهت بگم😊من:جا نیست😐تهیونگ:ها..... دوباره لب بزن😐من:کجا...بشینم(؟)😶تهیونگ جینو حل داد که بره اون ور تر ومیون پنجره وخودش برام جا باز کرد.روبه هانی کردمو گفتم:میگم اگه یه دیقه برم اونجا بشینم که عیب نداره؟😊هانی:نه برو😊ازش معذرت خواستمو روی جایی که برام خالی کرده بود نشستم.تهیونگ بهم لبخندی زد وسرشو روی شونه هام گذاشت.من:چکار میکنی😐تهیونگ:سرم درد میکنه...آرومم کن😌لبخندی روی لبام اومد که تندی پاکش کردم.من:چطوری؟

تهیونگ:بابودنت😌داشتم تو دلم یه گونی شکر میسابوندم.قلبم خودشو به دیوار قفسه ی سینم میکوبوند.کنترلم دست خودم نبود یانه برای تموم شدن این اوضاع ترکش میکردم😕باصدای بلند خنده ی جین نگاهش کردم.جین همونطور که میخندید گفت:خیلی جوکش باحاله😂تهیونگ آروم گفت:بی مزه ترین جوک جهانه😑لبخندی از خنده روی لبم اومد.جین:یکی دیگه بگو...بخندیم😁باران:میدونستید که اگه مشکلتون حل نشه،چی میشه؟😀(عکس بالا لباس بارانه😊من ودوستم برای هانی وباران یه لباس انتخاب کردیم لباس ن/ت وپسراهم به عهده ی ذهن خودتونه😉)

خوب به نظرتون اگه حل نشه مشکلتون چی میشه🤔😁😊 تا پارت بعدی بای❤👋 عکس بالا هم لباس هانیه👆👆👆
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
به عنوان کسی ک هشت بار اینو خونده میگم .مشکل حل نشه ته نشین میشه:)))))))
عالییییییی آبجی جون🤩🤩🤩
بیصبرانه منتظرپارت بعدیم💜💜💜
تبخیر میشع ؟ 😐
شایدم نه 😐
عالی بود عاجی من این رو دیشب بعد از پیامم خودم اما با گوشی که عو نبودم خوندم و نتونستم کامنت بدم . عالی بود یلی باحال از الان میتونم بگم که باران قراره با شوگا کوک با اون دختره که فکر کنم اسمش هانی بود یا هانا ن/ت هم که خداکنه بره با تهیونگ البته .باران به جین هم میاد .
فقط نمیخوای بدی خواهر ؟
تهنشیین میشه🤣
منم خوبم عاجو❤❤
اجی من هنوز این رو نخوندم میخواستم یه چند تا چیز بگم اینکه لطفا دیگه داستان رو تموم کن خیلی طولانی شد کم کم داره هیجانش رو از دست میده کیوتم لطفا تا جایی که میتونی تند کارت رو انجام بده و یکم زود تر بده
سه پارت دیگه تمومه آبجی❤
ممنونم اجی 🍭🍭
به نظر منم تمومش نکنه آخه داستانش یه جوریه که آدم دلش نمیخواد تموم بشه😻🦋
سلام عاجو خوبی ؟؟؟
سلام عزیزم مرسی تو خوبی؟😍😘
راستی آجی میشی😚
چراکه نه خوشحال میشم آبجی بشیم😍😍❤
داستانت خیلی خیلی عالیه
من 2ماهه دارم دنبال داستانت میگردم قبلا تاپارت 3داستانت روخونده بودم خیلی کنجکاوبودم که بقیه داستانت چی میشه متاسفانه اسم داستانت رویادم نبودتادیروزکه به طوراتفاقی داستانت رودیدم وکامل خوندم لطفا بقیه داستان روهم بزار😁😁🤩🤩🤩🤩🌺💕💕💕💕
حتما عزیزم😍😍😍خوشحالم که دوست داشتی گلم😘❤انرژی گرفتم از کامنتت😍❤
واو چ باحال شده رمانتت👌🏻😂💗
باران و جین کاپل خوبی میشن احتمالا🤣🤣
«باراجین»
وای جر😂😂😂🚶🏻♀️
اجی مث همیشه عالی
منتظر پارت بعدی م🥺
مرسی آبجی جونم😍😘😍آره😅😄❤
مرسییییی عالی بود فقط لطفا یکم زودتر بزار پیر شدیم 😂😂😂👌👌
من تحمل ندارممممممم 😂❤❤❤❤❤❤😂❤❤❤❤❤
ممنون عزیزم😍❤باشه سعیمو میکنم ولی بستگی به صف برسی داره😘❤