
سلام بچه این داستان درباره دختر و پسر خون اشام این خانم کوچولو ما لجباز تشریف داره بریم سرغ داستان

(عکس راشل عکس بالا)از زبان راشل: چند روز از اینکه من فهمیده بودم خون اشامم میگزره بابا گفته باید از چند روز دیگه شب ها برم مدرسه خون اشام ها الان 18 سالم شده بود وای ساعت 7:00 شد سریع اماده شدم وقتی رسیدم دوستم کاملیا منتظرم بود با دوست پسرش به اسم مارتین یه پسر دیگم بود ولی نمیدونم که بود

(عکس متیو) از زبان متیو با داداشم مارتین و دوست دخترش کاملیا منتظر دوست کاملیا بودیم که یه دفعه یه دختر خیلی خوشگل و جذاب اومد پیشمون فکر کنم همین بود بعد به همون سلام کرد فکر کنم عاشقش شده بودم ( چه زود - به تو چه * از داستان میندازمت بیرون - باشه بابا غلط کردم * افرین ) از زبان ....

(عکس کاملیا )از زبان کاملیا : متیو و راشل با هم اشنا کردم متی یه جوری راشل نگاه میکرد که فکر کنم عاشقش شد بعد بر داشتم گفتم شما برین سر کلاس منو مارتین یه جا کار داریم اونا هم قبول کردن دست مارتین گرفتم اومدیم اون وردی مدرسه گفت چی کار داشتی الان خانم میاد گفتی دیدی متیو چی جوری راشل نگاه میکرد مارتین گفت اره فکر کنم عاشق شده بهتره برم ازش بپرسم گفتم باشه و رفتبیم سر کلاس
راستی یه چیزی رو یادم شد بگم کاملیا و مارتین خون اشام هستند هالا که متیو داداش مارتین اونم خون اشام و الان هر 4 تا شون میدونن که خون اشام هستند و هم راه خودش قمقمه میارن که داخلش خون بریم ادامه داستان

(عکس مارتین) رفتیم سر کلاس و متیو رو خانم معرفی کرد و متیو اومد کنار من نشست و کاملیا کنار راشل یواشکی در گوش متیو گفتم زنگ تفریح نری بیرون کارت دارم گفت باشه خانم درس روشروع کرد
زنگ تفریح ... مارتین : متیو عاشق راشل شدی نه متیو : اممم نه منو عاشقی برو بابا مارتین : یعنی من داداشم رو نمیشناسم متیو : امممم خب راستش اره
از زبان مارتین : رفتم همه چیز رو به کاملیا گفتم اما قبلش به متیو گفته بودم که راشل دختر لجبازی هست گفت اگه ادم یکی رو واقعا دوست داشته باشه بتید با همه چیزش کنر بیاد گدیدم داره راست میگه
از زبان کاملیا مارتین اومد و گفت که متیو واقعا عاشق راشل شده گفتم باید برم یه ماموریت رو انجام بدم گفت چه گفتم عاشق کردن راشل گفت از این بهتر نمیشه از زبان راشل کاملیکا اومد پیشم و گفت دختر تو نمیخوای عاشق بشی یه جوری گفت انگار مامانم داره میگه تو نمیخوای ازدواج کنی گفتم مگه رو دستت موندم که اینجوری میگی وبعد گفتم نخیر من اصلا از پسرا خوشم نمیاد از زبان کاملیا هر کار کردم راضی نشد و ماموریت با شکست بسیار بدی روبه رو شد
بعد رفتم پیش متیو گفتم نگران نباش فقطمن نمیتونم کاری برات کنم ( الان چرا گفت نگران نباش ) و بعد گفتم باید خودت دست بکار شی متیو گفت بسپارینش به من از این کلمه اش ترسیدم ولی ولش کن مدرسه تموم شد رفتیم خونه شب شد خوابیدیم صبح چهار تایی داشتیم میرفتیم
( دوستان مارتین و متیو معروف هستند و پولدار و کاملیا و راشل و پولدار هستند ولی معروف نیستند) از زبان راشل که یه دفعه کلی دختر با جیغ داد ریختن رو سر مون و بعد یه دفعه مارتین داد زد دل من فقط برای یه نفر و بعد دست کاملیا رو گرفت دیدم کاملیا قرمز شده عین لبو ( بابا شاید اومدن برای امضا مارتین : نخیر اینا هیچ وقت برای امضا نمیان * از خود راضی )و بعد دیدم من موندم و متیو یه دفعه متیو هم داد زد دل منم فقط برای یه نفر و سریع دست منو گرفت و رفتیم یعنی دلم میخواست بگیرم و خفش کنم ولی نمیدونم چرا نتونستم از زبان متیو برای اولین بار که دلش رو بدست بیارم عالی بود تصمیم گرفتم که همون موقع به راشل بگم ( در پارت بعد خواهید دید چی میگه )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام عالی بود ادامش بده🤩راستی من اسمم راحیل و یجا خوندم نمیدونم تو فرانسه بود یا یه کشور دیگه اسم راحیل رو راشل صدا میکنن😍😊😊😊😊😁😆😆
مرسی
خدایی نمیدونستم
عالاایی بود
آدمه بده 💟💟
مرسی
حتما