قسمت پنجم
تاریخ: ۶، اکتبر، ۲۰۲۱
فردای اون شب اولیویا آماده شد و با تاکسی به دانشگاه گُلدنِیل رفت و بعد از انجام تمامی مراحل انتقالی سر کلاس هایش حاضر شد و بعد از تمام شدن کلاس هایش پیاده به سمت ایستگاه اتوبوسی که در آخر خیابان قرار داشت حرکت کرد. توی راه مردی عجیب با نقاب دید که از دور در سمت دیگر خیابان ایستاده و اونو مشاهده میکند. ترسی عجیب به جانش افتاده بود و حسش می گفت که باید فرار کند. کیفش را محکم تر گرفت و قدم هایش تندتر کرد. دوباره جلوتر به جایی که مرد ایستاده بود نگاه کرد ولی این بار خبری ازش نبود. نفس راحتی کشید و خود را به ایستگاه رساند و روی صندلی نشست، اما هنوز ترس در دلش بود و با احتیاط به اطرافش نگاه کرد. بعد از اینکه حس کرد خطر رفع شده نگاهی به ساعت مچی چرمش انداخت، ساعت نزدیک ۱۲ بود.
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
28 لایک
قشنگه
ممنونم
فوق العاده بوددد
عباس عاقا ؟🤡
عباس کیه؟😂
مرد نقابدار 👺
خودشه
عالیههه:) 😊👏
مرسییی🌷
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
به کتابچه ی لونا نیز سر بزنید 🎍
اسم کتاب های کتابخانه ی لونا : دخترک گمشده 🌹
باشه
متشکرم 🌷
خواهش🌻
💐🌷
مرد نقابدار👹
درسته
خسته نباشی
قشنگ بود✨
مرسی عزیزم🫂