دخترکـ‌گمشده 𝓣𝓱𝓮 𝓵𝓸𝓼𝓽 𝓰𝓲𝓻𝓵ღp12

_________(تردید در رفتار پرفسور ) _________ هری پاتر، ربکا، آیلین، هرماینی و رون بر روی سکوی کوچکی نشسته بودند و پاتر کتاب «کوییدیچ در گذر زمانر را بلند بلند میخواند اورا از کتابخانه ی هاگوارتز اورده بود تا شاید کمی درمورد کوییدیچ بفهمد، او نیز همانند جنا شخصی بود که هیچ نمیدانست کوییدیچ چیست! هر میگفت :هی نگاه. ... اینجا نوشته هفتصد نوع خطا وجود داره که همه اش در طول یکی از مسابقات جهانی کوییدیچ سال 147‪3 رخ داده. همینطورم نوشته بازیکنان جستجو گر همواره ریز نقش تر از باقی بازيکنان هستن و اکثر برخورد های جدی روی اونهاست «و آب دهانش را قورت داد « ربکا آیلین پرسید : چیشده با هرماینی خوب شدین... یادم هر سه تون باهاش دشمن بودید» آیلین ماجرای ان شبی که غول به انها حمله کرده بود را برای ربکا بازگو کرد که چطور در دستشویی دختر ها جان هرماینی را نجات دادند. در همان لحظه اسنیپ در حیاط پدیدار شد. ربکا فورا متوجه لنگ زدن اسنیپ هنگام گام برداشتن شد.

اسنیپ لنگ لنگان خودرا به سمت انها سوق داد. او دنبال بهانه ای بود که از انها ایراد بگیرد. او پرسید : پاتر اون چیه توی دستت؟» هر پاسخ داد :کتاب «کوییدیچ در گذر زمان» پرفسور لنگ میزد اما خودرا استوار نگه داشت و گفت : هیچکس حق نداره کتاب های کتابخانه رو برداره و بیاره بیرون کتابو بده به من.... تازه ده امتیاز از گریفین هم کم میشه به خاطر قانون شکنی!» کتاب را گرفت و از انها لنگ لنگان دور شد. ربکا گفت :این قانون همین الان برای کم کردن امتیاز از گریفیندور ساخت!» آیلین :چه بلایی سر پاش اومده؟» هری گفت :از زمانی که غول حمله کرد همینجوری بوده شاید غول بهش حمله کرده!» رون با حالتی کنای امیز گفت :هرچی که شده امیدوارم از درد بسوزه!». *** ان روز عصر هری ارام و قرار نداشت میخواست به هر قیمتی که شده کتابش را ازان پرفسورِ لنگ لنگان پس بگیرد تا با فکر کردن به ان دیگر نگران مسابقه نباشد. اما يکدفعه فکری جسورانه به سرش زد با خود گفت :برای چه باید از اسنیپ بترسد؟ از جایش برخاست دستانش را در هم گره زد و با حالتی مصمم گفت :میخوام کتابم رو از اسنیپ پس بگیرم!»

رون و هرماینی عقب نشینی کردند و گفتند :بهتره خودت تنها بری!» اما ربکا همراهش رفت. ربکا در راه گفت :اگر در حضور اساتید ازش بخوای نمیتونه «نه» بگه مطمئنم!» هری و ربکا به اتاق اساتيد رفتند و در زندن. کسی جوابی نداد باز نیز در زدند باز هم جوابی نشنیدند. ممکن بود اسنیپ کتابش را در اتاس اساتید گذاشته باشد. امتحانش که ضرری نداشت. در را باز کرد و با منظره ای ترسناک مواجه شد. اسنیپ و فیلچ تنها بودند و فیلچ در حال پانسمان کردن ان زخم خون الود اسنیپ بود. فیلچ در حال پانسمان کردن بود که می گفت : اخه چرا حواست نیست سوروس؟» اسنیپ : چطور حواسم به سه تا سرش باشه؟ وقتی باید درِ زیر پاشو باز کنم؟» فیلچ :چه میدونم حداقل زود فرار میکردی» اسنیپ :بعد میزاشتم که اون دستم بره؟» ربکا سعی کزد ارام در را ببندد اما.... «مالفوی! پاتر! اینجا چیکار میکنید» اسنیپ فورا ردایش را بر روی پایش انداخت تا زخمش را بپوشاند! هری با صدای لرزانی گفت :اقا... می... میخواستم ک... کتابم و بهم بدید!» اسنیپ :برو بیرون! بیرون!» هری پیش از انکه باز اسنیپ فرصت کند از گریفیندور امتیاز کسر کند در را بست و دوان دوان از راه پله گذشت. ربکا در این فکر بود که ایا اسنیپ منظورش همان سگ سه سر بوده است؟ آیا او ان شب ان غول را ازاد کرده بود تا حواس پرت کند و به طبقه سوم رفته بود تا به ان سگ برسد؟!

ربکا به سرعت به سمت دراکو، جنا و سوزی خودرا سوق داد. برای انها موضوع را تعريف کرد، تعريف کرد که اسنیپ چه گفته است و چه کرده است. وی گفت :می دونین چیه؟ حاضرم سر هرچی که بخواید شرط ببندم که اسنیپ اون شب اون غول و ازاد کرده تا حواس پرتی ایجاد کنه خودشم بره دنبال چیزی که اون سگ نگهبانشه!» دراکو گفت :امکان نداره» جنا بر خلاف او گفت :خیلیم امکان داره!» دراکو چشم غره ای رفت و چیزی نگفت. سوزی گفت : نه بابا! امکان نداره اسنیپ این کارو نمیکنه درسته که زیاد ادم خوبی نیست اما هیچوقت دزدی نمیکنه من اینو مطمئنم» جنا گفت :تاکید خاص روی حرفت داشتن و دوست دارم سوزی اما میدونی چیه؟ تو فکر میکنی همه ی پرفسورا بی نقص و مهربون و پاکن اما اینطور نیست با حرفای ربکا معلومه یه ریگی به کفش این اسنیپ هست» سوزی گفت :زود قضاوت نکن! اما خیلی دوست دارم بدونم سگا چی رو نگهداری میکنن» ربکا گفت :درواقع دوست داری بدونی اسنیپ دنبال چیه» جنا نیز با همین افکارات به رختخوابش رفت اما به سختی توانست بخوابد زیرا فکر اسنیپ او را ول نمیکرد.

پرفسور کوییرل ارام قدم بر میداشت و به سمت جنا می امد دستارش کج شده بود و با دست انرا نگه داشته بود. صدای نفس زذن هولناکی از پشت پرفسور کوییرل می امد و ماه گرفتگی جنا به طرز باور نکردنی میسوخت. او همیشه ماه گرفتگی اش را می‌پوشاند! اسنیپ نیز از ان سو امد و بر جلوی کوییرل ایستاد. دیگر جنا کوییرل را نمیدید و صحنه چون آب رنگی در هم آمیخته شد و جنا با فریادی بلند از خواب پرید. قسمت بانداژ شده اش را باز کرد و ان ماه‌گرفتگی را مشاهده کرد که به طور عجیبی میسوخت. ربکا که از فریاد جنا از خواب پریده بود رو به جنا گفت :چیشده؟! خوبی.... وای خدای من نمیدونستم که تو هم ماه گرفتگی داری... وایسا چه طرحش اشناس شبیه یه خورشیده نه؟! کجا دیده بودمش؟ » ماه گرفتگی جنا به طرح خورشید بود. جنا اهسته با حالتی تمسخر امیز گفت : تو اسمون دیدی‌» ربکا پوزخندی زد و با حالتی کنایه امیز گفت :هر هر بامزه! میگم یه جایی دیگه دیدمش! راستی چرا داد زدی؟!» جنا در حالی که ماه گرفتگی اش را فشار میداد گفت :ماه گرفتگی ام میسوخت.»

از نگاه زیبات ممنونم پریزاد 🌷 ناظر عزیز لطفا رد نکن 🥺 🖤