رویای زندگیp2

کلارا سال دوم هاگوارتز را میگذراند آیا همچیز به خوبی میگذرد

داشتم خارج از هاگوارتز که البته بدون اجازه پروفسورا قدم میزدمو به امروز فکر میکردم تنها چیزی که راجب هاگوارتز میتونم بگم اینه که مادرم اشتباه میکرد هاگوارتز جای قشنگی نیست《از هاگوارتز متنفرم》واقعا چیه این مدرسه باحاله؟ قشنگ میتونم بگم هیچی! توی همین فکرا بودم که یهو بارون گرفت وایی دیرم شد حواسم نبود که شب شده! سعی کردم توی هوای بارونی که مه همه جا رو گرفته بود راهمو به سمت هاگوارتز کج کنم ولی نمیشه، فکر کنم خیلی ای هاگوارتز دور شدم! واییی اصلا من چرا اینوقت شب باید از هاگوارتز بیام بیرون! توی همین فکرا بودم که دیدم چند نفر با چوبدستی های روشن درحال حرکت کردن به سمت من هستن،سریع پشت درخت قایم شدم تا بفهمم کی هستن،فکر کنم آشنان انگار دوتا دختر همسن و سال خودمن، دختر اول:بهتره برگردیم ونوس!) دختری که انگار ونوس نام داشت:نه جودی! یادت رفته؟) جودی(عکسش رو اسلایده):اما ونوس!دوتا جغد ارزش شب گردی توی جنگل ممنوعه رو ندارن!کارین که برمیگرده پیش خودم حالا فلورو یکاریش میکنیم فقط بیا برگردیم!) ونوس:تورو نمیدونم ولی مامانم روی فلور حساسه اگه بهش بگم گمش کردم...)جودی:تو که گمش نکردی خودش پرواز کرد،،مثل کارین) وقتی فهمیدم همسنو سال خودمن از پشت درخت بیرون اومدمو سلام کردم اونا هم با تعجب جواب سلاممو دادن

گفتم:شما جغداتونو گم کردین؟من که خودمو گم کردم!نمیدونم کجام!) ونوس نگاهی به ردای هاگوارتزم کرد و با خنده گفت:آره دنبال جغدامونیم،تو گم شدی؟شانس آوردی جودی کل نقشه هاگوارتز و اطرافشو حفظه با خوشحالی گفتم:چه خوب!راستی برای جغدا کمک میخواین؟) ونوس و جودی به نشانه ی تایید سرشونو تکون دادن،بعد کمی که چه عرض کنم نزدیکه دو ساعت گشتو گذار یه جغد سیاه که انگار جغد ونوس بود و یه جغد برفی شبیه جغد خودم مارگارت پیدا کردیم که انگار جغد جودی بود، بعد پیدا کردن جغد ها با کمک جودی به هاگوارتز برگشتیم منو ونوس به خوابگاه خودمون و جودی به خوابگاه خودش(فردا)

صبح بخاطر شبگردی توی جنگل ممنوعه خیلی خوابم میومدو اوکتاویا بزور منو ونوسو بیدار کردو هی غر میزد که شما چقدر خوابالویید! بعد حسابی تلاش برای بیدار شدن ردامو پوشیدمو به سختی به کلاس معجون سازی رفتم بعد حسابی نمره بد بخاطر خابالودگی سرحال شدمو به سرسرا رفتمو چون پیش دوستام جا نبود پیش سه تا دختر(پرنسا،نارسیس،اما) نشستم(از زبان نویسنده:کل سال تحصیلی با روند خسته کننده و البته نمرات خوب گذشت کلارا با اکثرا دوست شدو راجب اون کتابم فعلا تحقیق نکردو دیگه بهش فکر نکرد) البته دوستیش با اسکورپیوس کمرنگ شد الانم از تابستان شروع میکنیم تابستانی که ماریا الان خونه لوروویا و لوناس و کلارا پیش هارلیه و پیش هلاس و البته به هلا که به سختی داره برای سال تحصیلیش آماده میشه کمک میکنه و فردا روز اول سال تحصیلیه) هلا:کلارا خسته شدم بسه دیگه خواهش میکنم این وردای عجیبو انقدر کنارم نذارررر) کلارا:آخه باید یادبگیری دیگهههه) هلا:الان از صبح دارم اینو میخونم نصف کتابو تموم کردیم بسههه)

کلارا:باشه بزار از مامانت اجازه بگیرم ببینم اجازه میده باهم بریم کوچه دیاگون یا نه)*هلا ذوق کرد* کلارا هم بعد از بحثی طولانی با هارلی اونو راضی کرد که با هلا تنهایی برن کوچه دیاگون البته هارلی بهشون پودر انتقال مکان(پ ن :اسمشو یادم نیسس) داد تا پیاده نرن کوچه دیاگون (کوچه دیاگون)کلارا:خببببب باید لیستو چک کنیم اول میریم ردا میخریم بعد میریم برای خرید وسایل آزمایشات معجون سازی، کتاباتو که گرفتی،بعد میریم برای چوبدستیت و آخر برای حیوون خونگی میریم) (بعد از یه خرید طولانی مغازه خرید چوبدستی) فروشنده:پر ققنوس چوبی از آبنوس امتحانش کن)*هلا یک قفسه را منفجر کرد* فروشنده با ترس:مناسب نبود😳 بیا اینو امتحان کن،موی تن اژدها چوبی از درخت نخل عربستان)*هلا میزو منفجر کرد* فروشنده:اینم خوب نبود😨اینو امتحان کن چوب درخت سپیدار موی تکشاخ) *چوبدستی در دست هلا درست عمل کرد* بعد از خرید چوبدستی هلا با خوشحالی گفت:بلاخره نوئبت حیوونهههه) کلارا گفت:آره😄)(در مغازه هلا به یک جغد گرون قیمت گیر داده بود و همونم خریدن) هلا:اسمشو میزارم ثابتی)کلارا:حالا اسم بهتر نبود😂😐؟) هلا یک نگاه دهنتو ببند به کلارا انداخت و کلارا ساکت شد

لطفا تا اسلاید آخر رفته و چالش را انجام دهید(عکس سال اول کلارا)