
بچه ها این پارت عروسک موطلایی رو میزارم پارت ۳ . حمایت ؟ ناظر عزیز اینووتایید کن چیز بدی نیست.
به شارلوت گفتم که باید برم ، خندید و با لحن بچگانه گفت : خوش بگذره! خندیدم و کمی بعد از خانه شان رفتم . هنوز وقت بود لازم نبود خیلی عجله کنم پس ارام ارام و معمولی راه رفتم . ۱۲ و ۲۰ دقیقه شد رسیدم . در زدم . کسی باز نکرد دوباره در زدم ، اینبار هم صدایی نشنیدم پس خیال کردم که خاله هندزفری تو گوششه . اینبار زنگ در را زدم . خب پس حتما داره اهنگ یا پادکست گوش میده ! خب کلید هم ندارم که ! و دستم را ارام روی دستگیره دایره ای شکل قهوه ای گذاشتم و ناگهان در ارام باز شد.
در را قفل نکرده بود . ای بابا ! صدا زدم: خاله امیلی؟ خاله !؟ کسی جواب نداد. توی اتاق را سرک کشید توی حیاط پشتی و همه جا را. ولی نبود فکر کردم رفته بیرون ولی این فکر فقط۳۰ ثانیه دوام آورد . چون ایرپاد و موبایل خاله ام روی میز بود آشپزخانه بود . اینور تر را نگاه کردم عروسک موطلا نبود ! حتما امیلی جابجایش کرده . ولش کن ! گم نشده که ! یکم بعد میآید! ۱۲ و ۳۰ دقیقه من و خاله ام قرار بود مرکز خرید باشیم وای الان ساعت ۱ است و خبری از اون نیست .
حالا باید واقعا نگران میشدم ، چون کمی بعد اتفاقی افتاد . گوشی آن زنگ خورد اما تا اسم شخص را دیدم رنگم پرید .*خاله امیلی* اما .... موبایل اون روی میز اشپز خونه بود ؟! سریع از اتاقم رفتم بیرون سمت پذیرایی و بعد سمت آشپزخانه. اما دیدم که ..... عروسک ... عروسک موطلایی کنار موبایل بود . جیغ کوتاهی زدم و بعد از آن صدای زنگ قطع شد . سکوت مطلق . فقط من بودم و عروسک که الان فک میکنم تسخیر شده است ! تکان نمیخورد فقط با چشمان آبی اش به من زل زده .
ناگهان از زیرزمین صدایی آمد. صدایی مانند خوردن جعبه هایی بهم . یا حتی صدای قوطی های کنسرو لوبیا که من از بچگی نگه داشتم . یکهو رر زیرزمین باز شد و ..... هان ؟ امیلی ؟ و پریدم بغلش خاله امیلی بهت زده گفت : چرا.... اینجوری میکنی؟ عزیزممم . گفتم : نگران شدم! کجا بودی؟ خندید و گفت : رفتم زیرزمین تا یکن اونجارو مرتب کنم ، تو از کی اومدی؟ متوجه نشدم ؟! وای خدا عب نداره . بیا حاضر شو تا بریم . دیگر ۱ و نیم بود حاضر بودم با کراپ قرمز استین بلند و شلوار کارگو مشکی . موهام رو هم باز گذاشتم و گیره سر قرمز ردم .
خاله قبل از بیرون رفتن از خانه کلید رو در دستش چرخاند و گفت : میخوای بگیم شارلوت هم بیاد ؟ با خوشحالی گفتم : میشه ؟ لبخند زد . رفتیم دنبال شارلوت. او هم کراپ مشکی و شلوار صورتی پوشیده بود و موهای کوتاهش را باز گذاشته بود و طبق معمول هیچ آرایشی نداشت . برعکس من . اتفاقی که در خانه افتاد را برای شارلوت تعریف کردم توی مسیر در فکر بود و ناگهان گفت : .....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی نمیدی ؟
بی نظیر
پارت بعددد
عالیییییییی
تستت عالی بود🧃
لایک شد🍇
#جهت_حمایت