خب دوستان این پارت 3از داستانم هستش امیدوارم خوشتون بیاد 🖇❤
خلاصه داستان:از زبان مرینت:تو مدرسه بودیم که یهو سرو کله یه شرور پیده شد سریع رفتم داخل یک کوچه و تغییر شکل دادم
بعد از چند دقیقه از مبارزه با شرور گردونه خوش شانسی گفتم و بهم دوتا اسباب بازی داد
و من فهمیدم چیکار کنم و شکستش دادیم
به گربه سیاه گفتم امشب ساعت هشت بیاد روی برج ایفل کار مهمی دارم باهاش 🥰
از زبان سابین:مرینت عزیزم دیروز به نظر ناراحت بودی حالت خوبه؟آره مامان خوبم ممنون که حالم را پرسیدی 😘
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
لیدی باگ تا خرخره توی قدرته:هم شانس درست می کنه،هم شرارت رو خنثی می کنه،هم تمام چیز هارو به حالت اول برمی گردونه.باز هم قدرت جدید بهش میدید؟
داستانت عالی بود آجی جون پارت بعدی و زودتر بزار♥🌈
سلام آجی باشه تو این چند روز نتونستم پارت ۴ را بزارم ولی امشب یا فردا حتما مینویسم تا ثبت و برای ۶ یا ۷ روز دیگه منتشر بشه😘♥️