
سلام سلام مونوامدوم 😜 ....لایکو کامنت پلیز 😒....از پارت بعد استارت داستان می خوره و سعی می کنم پارت ها رو طولانی تر کنم 😎😁

سارا و اریا در کنار هم قدم میزدند . اریا نگاهی به سارا انداخت :" چیه خوشحالی !"....سارا با ذوق به اریا نگاه کرد :" داداشی غروب میاد روریتو ".....اریا متعجب به او نگاه کرد :" امروز ؟"......سارا با سر تایید کرد . اریا لبخند مهربانانه ای زد :" پس بهتره بریم استقبالش "....سارا :" اوهوم ".......

غروب ان روز .......سارا ، اریا و الینا در ایستگاه ایستاده بودند و منتظر رابین بودند که اتوبوس مشکی رنگی در ایستگاه توقف کرد و رابین از ان پیاد شد . سارا برای رابین دست تکان داد . رابین جلوتر امد و بی تفاوت گفت :" سلام ..."...الینا با لبخند دل انگیزی دست تکان داد . رابین لپ های سارا را کشید :" خرگوشک ..".....سارا دستش را روی صورتش گذاشت :" دردم اومد ".....رابین و اریا به یکدیگر خیره شدند .اریا یاد گذشته افتاد ....(( اریا و رابین کنار پلی که بالای رودخانه بود زیر نور مهتاب ایستاده بودند باران نم نم میبارید :" ممنون .....برای اون ....ارزو "...))

صدایی ان دو را از افکارشان بیرون کشید . الینا بود :« اهای بچه ها تا کی می خواین بهم ذل بزنین بیاین بریم ».........سارا و الینا جلوتر رفتند صدای سارا از دور می امد که می گفت :« دلتنگی پسرا هم عجیبه ها اینا چرا این جوری بودن ؟!».....الینا شانه بالا انداخت :« منم تا حالا این شکلیشو ندیده بودم »..( سار بچم خل شد رفت 😰😂).....اریا با شنیدن حرف های سارا پوزخندی زد :« خوشحالم میبینمت »....رابین گفت :« زنده ای !»......

اریا و رابین یکدیگر را در اغوش گرفتند اریا با خنده گفت :« چیه ناراحتی ؟».....و بعد هر دو خندیدند . رابین ساکت شد و نگاهی به اریا انداخت :« داغونی ...»...اریا سرش را پایین انداخت :« هنوزم نمی تونم تحملش کنم ....»....رابین و اریا دوباره در سکوت فرو رفتند که رابین گفت:« ارورا گفت پس فردا برمیگرده ».....اریا با تعجب به او نگا ه کرد :« خواهر من ؟»...رابین سرتکان داد :« اوهوم ».... اریا متعجب تر شد :« تو کی با ارورا حرف زدی ؟»...رابیپ بیخیال گفت :« تو شهر ...(اسمی برای شهره به فکرم نرسید شما بهش بگید بوق 😐😅😑😂) ...دیدمش ....دوروز پیش ».....اریا سرتکان داد :« اهان ...»...رابین هم گفت :« اوهوم ..»....اریا نگاهی به رابین انداخت :« 😐»....رابین هم به او نگاه کرد :« 😶».....و هردو بع طرف خانه حرکت کردند ......دوروز بعد ....ارورا از قطار پیاده شد کیفش را روی دوشش گذاشت و گفت :« بفرما اینم روریتو ..»...صدایی در جوابش گفت :« اوهوم ..».

سوال این تست : به نظرتون مهمونی که همراه ارورا اومده کیه؟ 🙋🍉.......نکته : اسم ارورا به معنای شفق و طلوع سپیدی از دل تاریکیه 😇
#بدبختیای نویسنده .....میدونستین نویسنده برای نوشتن داستان سیرک مردگان تا الان پنج تا دفتر حروم کرده و هر پارت کوتاهی که شما می خونین حداقل چهار صفحس ؟T~T
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اری من میدانستم .
بلی بلی خودم شخصا برات اسپویل نمودم 😐🙃
عالی بود
🍧😍🍧
ام...نمد...من تو جواب دادن به این سوالا خوب نیستم😂
اره جون خودت😐😏بگو بینم
به ارواح جدم نمیدونم🥲😂 یون چان جواب رو گفت😗😂
😒دروغ نگو 😒 بگو دیگه راستشو بگو بدووو 😒😐...😂😂...😐😒