سلام اومدم داستانم رو براتون بگم🌟🌟🌟
آنی دختر ۸ ساله ای که با پدر و مادرش بود . ناگهان چه شد ؟
روز تولد ۸ سالگی آنی. پدر و مادرش با او به مرکز خرید بزرگی رفتند . یک مغازه اسباب بازی فروشی در طبقه همکف بود . آنی با ذوق و شوق بالا پایین پرید و گفت : من عروسک دوست دارم !😁
آنها وارد شدند زیاد بزرگ نبود ولی کلی عروسک داشت مامان آنی یه خرس رو به آنی نشون داد ولی آنی به دلایلی از آن خوشش نیامد.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
محشررررررر✨💖
ادامههههه لطفاااااا💖✨
چشمم
عشقیییی💖💖💖
بک میدم
عالی بودش
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
مرسی از انرژی مثبت و عالیت خیلیی خوشحال شدم ممنونممم 🎀🎀🎀
گلبم اکلیلی شد⭐
خواهش می کنم عزیزم 🌷
به امید موفقیت های بیشتر 🔮
جهت حمایت ☁️
میبینم نویسنده ای بنظرم یه کلوپ نویسندگی بزن و اگه خواستی خودت و خودمو لیدرکن شغل بده و اگه خواست یحقوق با تشکر
🌿🌿
بیا تو کلوپم بدو تا دیر نشده
جهت حمایت از شما
ممنونم
بچه ها خیلی طولانی ننوشتم ببخشید
قرعه کشی 100000 امتیازی برای هر شانس 870 امتیاز