
های گایز خوبید اومدم که پارت جدید رو بذارم😍

ا.ت:پدر باور کن راست میگم باورکن که پدرم دستم رو کشید و آورد تو خونه و پرتم کرد رو مبل پدر صبر کن که دیدم در کمد رو باز کرد و کمربند و از کمد در آورد بیرون همینطوری که داشت کمر بند رو دور دستش می پیچوند ازم پرسید. پدر:ا.ت گفتم بهم بگو چرا اینقدر دیر اومدی. ا.ت:پدر باورکن کارم طول کشید. پدر:من به رئیست زنگ زدم و ازش پرسیدم گفت که تو خیلی وقته اومدی خونه حتی خیلی هم نگرانت شد. (هی دلم میخواد رئیسه رو خفه کنم😔) ا.ت:نمیدونستم چرا رئیسم دروغ گفته ولی دیگه خیلی برای عوض کردن هرفم دیر بود و دوباره گفتم پدر باور کنید راست میگم سرکار بودم 😢
پدر:خوب ا.ت فکر کنم دیگه نمیخوای راستش رو بهم بگی پس اینبار تنبیهت میکنم تا دیگه بهم دروغ نگی از این به بعد هم سر کار نمیری که اینقدر دیر بیای خونه میفرستمت دانشگاه. ا.ت:وشروع کرد به زدن همونطوری که داشتم گریه میکردم از هوش رفتم ولی هنوز میشنیدم. پدر: پسرم ا.ت رو ببر اتاقش دیگه بستشه. ا.ت:برادرم منرو گذاشت رو تخت و میخواست بره که بهش گفتم برادر صبر کن پدر که جدی نگفت. برادر: چرا ا.ت اون خیلی جدی حتی تورو دانشگاه هم ثبت نام کرده از فردا باید بری شب بخیر.
ا.ت: اما برادر.وای خدای من من دلم میخواد کار کنم نمیخوام برم دانشگاه وای بدنم خیلی درد میکنه بهتره بخوابم تا دردش رو کمتر حس کنم. پدر: ا.ت بیدار شو. ا.ت:پدر چرا بیدار شم من دلم نمیخواد برم دانشگاه لطفا پدر بذار برم سر کار خواهش میکنم. پدر: ا.ت فراموش کردی دیشب چه اتفاقی افتاد میخوای دوباره.... ا.ت:نگذاشتم حرفش رو ادامه بده چون میدونستم میخواد چی بگه گفتم باشه پدر میرم دانشگاه. پدر: این خوبه زودتر حاضر شو منتظرتم.
ا.ت:وای خدای من حالا چیکار کنم که نرم دانشگاه. پدر: ا.ت بیا دیگه. ا.ت:اومدم پدر. پدر:پیاده شو همینجاست. ا.ت:من خیلی معصومانه نگاش کردم که دلش به رحم بیاد اما.... پدر:ا.ت دیگه حنات برای من رنگی نداره پیاده شو همین حالا. ا.ت:من پیاده شدم و رفتم سمت کلاسم واردشدم همه با تعجب نگاهم میکردن یه جای خالی پیدا کردم که میز بغلیش هم خالی بود نشستم و چند دقیقه بعد دیدم یکی وارد کلاس شد و اومد کنار من نشست و......
شوخی کردم الان کات نمیکنم😁 جیمین: سلام من جیمین هستم (میخواد دست بده). ا.ت: من منم ا.ت هستم (بهش دست داد). جیمین: دانشجوی جدید هستی آخه من تا حالا ندیده بودمت. ا.ت:ب بله من دانشجوی جدید هستم. جیمین: خوب بگو ببینم ا.ت تو درسات که مشکلی نداری. ا.ت: امممم نه یعنی فکر نکنم مشکلی داشته باشم. جیمین:خوب پس خوبه. ا.ت:وای خوای من چه پسر جذاب و خوشگلی باورم نمیشه همینطور داشتم نگاش میکردم که استاد صدام کرد که..... ولی اینجا کات میکنم😅😅
خوب دوستان لطفا لایک و کامنت یادتون نده و بگید که چطور بود. و ممنون که وقت گذاشتین و داستانم رو خوندین
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود ادامه بده 👌😚
ممنون
چشم حتما عزیزم 🤗
سلام دختر خاله جونم عشقم داستانت عالیه آجی جونم ლ(´ ❥ `ლ) 🤍🤍🤍💋
حرف نزن حتی درست نخوندی تازه همش با دیالوگ های داستانم مسخره بازی در میاری😑😑
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی فوق العاده خوب بود مرسی کیوتی خوشگل من.
پارت بعد داستانت رو بذار و میام تو خوابت😈😈😈 شوخی کردم زود پارت بعد رو بذار کیوتم 😻😻
ممنون 😍😍
باشه عزیزم درحال برسیه خوشگلم😚😘
عالی بود نرگس جون ادامه بده👏👏
چشم حتما گلم😊💜
فوق العاده(。♡‿♡。)
💜💜💜💜💜
آجی میشی ؟ 💞
مهدیه هستم ۱۲ سالمه و لقب ندارم ، دوستت دارم خوشگلم و امیدوارم باهام عاجی شی ! 😻💞😍😊
آره حتما نرگس هستم و ۱۴ سالمه منم لقب ندارم 😁
بی نظیر بود 💓😭😻💖💝
فقط داستان رو منحرفانه نکنی ها 💔
میسی کیوتم 😉💖😻
این پارت چقدر جالب شد😍 واقعا مشتاق شدم بدونم ادامه اش چی میشه. از وقتی جیمین پیداش شد ، داستان چقدر سوییت شد😍💜
ولی مشکل اون رئیسه چی بودش ؟!😒 چرا دروغ گفت ؟😐 بدتر از اون پدره باور کرده بود و آ/ت بیچاره رو انقدر زده بود که بیهوش بشه ؟!😑 چطوری دلش اومد ؟😭
برام جالبه چرا آ/ت کار رو به دانشگاه ترجیح میده ؟ آخه جیمین هم ازش پرسید تو درس ها مشکلی نداری؟! یعنی اینکه میونه آ/ت با درس خوب نیست ؟؟🤔
ممنون لاولی که وقت گذاشتی و به این قشنگی نوشتی. خیلی خوب بود😍 منتظرم ببینم پارت بعد چی میشه!🤗💜
چقدر سوال🤣🤣
خوب به نظر من اشتباه میکنی رئیسه از پدره خیلی بدتره
و اینکه میتونم بگم واقعا نمیدونم که چرا توی داستانم ا.ت دوست نداره درس بخونه اما خوب مطمئنم که رمانم خیلی خاصه چون توی همه ی داستان ها ا.ت به دانشگاه میره و درس رو هم دوست داره😁
و اینکه من از شما ممنونم که وقت گذاشتین و داستانم رو خوندین پس من از شما ممنونم گلم💜
ببخشید یهو کلی سوال به ذهنم هجوم آورد😅 درست میگی ، باهات موافقم. من منظورم برای آ.ت بود، چون فکر می کنم زدن پدرش براش دردآور تره. البته که رئیسه مقصره ، چون بانی این اتفاقات خودشه!😒 دقیقا همینه که داستانت رو خاص می کنه . منم همینشو دوست دارم😉💜 چون لزوما همه درس خوندن رو دوس ندارند و لزومی نداره همه دانشگاه برن. مرسی عزیزم که به داستانت ظرافت خاصی بخشیدی. خلاقیتت رو تحسین می کنم.😘🌹 خواهش میکنم ، ممنون از تو که با حوصله جواب کامنت ها رو میدی و به این خوبی می نویسی🤗❤🌸
واقعا باورم نمیشه تو چند سالته؟
تو خیلی با ادب هستی و خیلی با محبت حرف میزنی عزیزم 😍😍
چطور عزیزم؟!😊 14 سالمه🌷
ممنون قشنگم ، نظر لطفته🤗 تو هم همینطور. خیلی مهربون و با ملاحظه هستی😘💜🌸
انقدر مهربون و با ادب بودی که فکر کردم بزرگتر از منی ولی نه هم سن هستیم و باید بگم که خوشحالم با شما آشنا شدم عزیزم فقط میتونم اسمتون رو بدونم البته اگر اشکالی نداره 💜💜
عالی بود عزیزم 🤩
پارت بعدی رو زود بذار
منتظرم ها 😉
خیلی عالی مینویسی❤️
چشم حتما 💜💜
ممنون گلم😊😊
لایک کردم کامنت دارم میزارم انجام هم دادم خوب و
چی میمونه آهان تست آخر منو هم لایک و کامنت کن اگه دوست داشتی هم انجامش بده تستت هم عالیییییی بودددددد
چشم حتما 😅
ممنون عزیزم 💜💜