16 اسلاید صحیح/غلط توسط: Alireza1 انتشار: 4 سال پیش 744 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم از قسمت ۲۵ امیدوارم لذت ببرید ❤️ حتماً قبل از اینکه این قسمت رو نگاه کنید برید و قسمت ۱۲ رو بخونید ❤️ فراموش نکنید من در اکثر موارد ، عاشقانه و طنز مینویسم ❤️ تست رو چند بار انجام بدین تا بازدیدها زیاد باشه 😋 نظر بدین ثواب داره ❤️ لطفاً لایک کنید و من رو دنبال کنید ❤️ و در ضمن 😅 توی این قسمت مجبور شدم بخشهای خشن رو ملایمتر کنم 😄 و حتماً از اکانت دوم و سوم من بازدید کنید . اسم اکانت دوم و سوم : Alireza 2 Alireza 3
ادامه قسمت قبلی 👈🏾 از دید مرینت 👈🏻 جلوی درب دانشگاه بودیم . گفتم : خب دیگه ما باید بریم ☺️. آلیا گفت : به سلامت مواظب خودت باش🙂. نینو گفت : فقط مواظب آدرین باش😆. گفتم : باشه حتماً 😁. آدرین گفت : بیا بریم که باید برسونمت خونه 😶 وگرنه بابات نابودم میکنه 😅. گفتم : پس بریم دیگه 🙃. یهو یه صدای انفجار وحشتناکی اومد💥💥و برج ایفل🗼 رو نصف کرد 😲. آلیا گفت : حتماً ارباب شرارت حمله کرده😱 احتمالاً این بزرگترین نقشهی اونه 😨. گفتم : تو اینا رو از کجا میدونی😦؟ گفت : آخه فیلم جنایی زیاد نگاه میکنم😁. یواشکی به آدرین گفتم : وقت نداریم پس هرچی بهت میگم گوش کن😐. گفت : باشه🤐. گفتم : چند ماه پیش که بانیکس( صاحب معجزه گر خرگوش ) از آینده اومده بود ازش شنیدم که گفت دخترکفشدوزکی در آینده یک گروه اَبَرقرمان تشکیل میده ، حالا من میخوام همین الان اون گروه رو تشکیل بدم😏. آدرین گفت : با نظرت موافقم 😀 حرکت بعدی چیه🤔؟ گفتم : ببین و تماشا ☺️. آلیا و نینو رو به یه جای خلوت هدایت کردم. آلیا گفت : وقت برای مخفی شدن نیست 😬من باید از حادثه فیلم بگیرم 🎥. آدرین گفت : یه صبر کنید⛔🚷. گفتم : نینو ، آلیا شما اولین اعضا از تیم نگهبانان پاریس هستید که در این راه به من کمک میکنید 😃. آلیا گفت : داری در مورد چی حرف میزنی 🤨؟ گفتم : حالا خودت متوجه میشی😄، تیکی 🐞خالها روشن 🐞. ❇️💢 و تبدیل شدم به دخترکفشدوزکی . گفتم : آلیا نظرت چیه😅؟ گفت : تـ ... تـ ... تـ... تو 😦 این😯 همه😲 وقت😱 دخترکفشدوزکی بودی😶!!!!!! گفتم : آره😁. گفت : مرینت من نابودت میکنم 😠 این همه مدت دنبالت سگ دو زدم 😡 در صورتی که تو همین بغل بودی😤!!! گفتم : آخه هویت مخفی باید مخفی بمونه😅، صبر کن ببینم چرا نینو خشکش زده🧐؟ آلیا گفت : هاااااااا😱!! نینو!!!! نینو!!!! چی شد !؟ یه چیزی بگو😧. نینو گفت : خـ...خـ...خـ...🙁 خب اگه مرینت دخترکفشدوزکی باشه پس احتمالاً آدرین هم باید.... ! آدرین گفت : بذار خودم بگم 😌، پلگ 🐾 پنجهها بیرون 🐾، این شما و این گربهی سیاه 😸. آلیا گفت : اِی بِشکنه 😬 ای بشکنه این دست نمک نداره 😤 آخه شما دوتا که از همون اول عاشقِ هم بودین 😵 پس من چرا اینقدر به خودم زحمت دادم💥! گفتم : دیگه وقت برای این حرفها نیست😶 باید حرکت کنیم😐. آلیا گفت : من معجزهگرهایی که بهم داده بودی رو دارم 😌 فقط یه لحظه صبر کن... ، تریکس 🦊بیا حملهور بشیم🦊 ، برای ترکیب کردن معجزهگرها باید چیکار کنم😅؟ گفتم : کوامیها صدا کن و بعد بگو ترکیب شید🙂. آلیا گفت : تریکس🦊 مولو🐭 ترکیب شید✨، خب این شما و این موش روباه قرمز 😁. گفتم : این اسم خیلی سخته🙁. گفت : پس همون روباه قرمز منو صدا کنید😅. گفتم : ارباب شرارت قبلاً هویت روباه قرمز رو فاش کرده😔. گفت : پس به من بگید موشِ قرمز😄. گفتم : آره این بهتره👍🏻. نینو گفت : پس صبر کنید تا منو ببینید😏 وِیز 🐢لاک پدیدار🐢 وِیز ، کالکی🐴 ترکیب شید✨، اینو داشته باش 😎 لاکپشتِ سیاه در خدمت شماست🤠. گفتم : خب شما دو نفر برید و سر ارباب شرارت رو گرم کنید🌡️من و گربهی سیاه هم میریم دنبال بقیهی افراد 💂🏻♀️. موشِ قرمز گفت : اطاعت میشه قربان🙂. گفتم : پس حرکت کنید 😶...
اونا رفتن و فقط من مونده بودم و گربهی سیاه. گفتم : خب پیشی تو برو دنبال رُز 😐 من میرم دنبال جولیکا 😐. گفت : خیلی خشن شدی بانوی من😸 اینقدر به خودت فشار میاری پوستِت خراب میشه😽. گفتم : من مواظب خودم هستم 😌 تو باید مراقب خودت باشی یه وقت زمین نخوری😂، خب دیگه تا دیر نشده باید حرکت کنم😊 میبینمت 👋🏻. به سمت خونهی جولیکا حرکت کردم 🏁 از دور صدای درگیری و خرابی به گوش میرسید 💥 جیغ و داد و وحشت مردم قلبم رو اذیت میکرد 💔 نمیتونستم این همه درد و رنج رو تحمل کنم . همینجور که به سمت خونهی جولیکا حرکت میکردم گوشی کفشدوزکی رو برداشتم و اخبار رو گرفتم📺. نادیا شاماک داشت از داخل هلیکوپتر گزارش میداد . گفت : هماکنون بالای برج ایفل هستم و دارم برای شما گزارش میکنم 😦 همین الان ارباب شرارت در کنار برج ایفل تخریب شده دیده شد ، اما با یک ظاهر خیلی جدید 😧 ( تصویر روی ارباب شرارت زوم شد ) . من با خودم گفتم : واااااای 😱 این که ارباب شرارت معمولی نیست 😰 ارباب شرارت نه تنها معجزهگرهای پروانه 🦋 و طاووس رو باهم ترکیب کرده بلکه با یه آکوما خودش رو تقویت کرده🔴 ( اگه قسمت های قبلی رو دیده باشید حتماً یادتون هست که ارباب شرارت فقط معجزهگرهاش رو ترکیب کرده بود و تبدیل به ارباب تاریکی شده بود ، اما الان با شرور کردن ناتالی مثل قسمت آخر فصل ۲ کاری کرد که ارباب تاریکی تبدیل بشه به «اربــاب قــرمـــز»، ورژن جدید تر از شرور قرمز ) بالاخره رسیدم به خونه ی جولیکا . خوشبختانه اون خودش اومده بود روی پشت بوم . رفتم پیشش و گفتم : آمادهای بریم 😬؟ گفت : آره با تمام وجود برای نجات شهر خودم مبارزه میکنم😐. گفتم : آفرین به این روحیه 🙂👍🏻 تُرشی نخوری یه چیزی میشی😂. گفت : بزن بریم ، اِستامپ 🐃شاخها رو تیز کن🐃✨. گفتم : جولیکا اسم خودت رو چی گذاشتی😃؟ گفت : *ماتادور* . گفتم : ماتادور یعنی چی🤨؟ گفت : ماتادور به زبان پرتغالی یعنی گاوباز 🐂. گفتم : خیلی هم عالی 👏🏻 حالا باید بریم سمت برج ایفل و به آلیا و نینو ملحق بشیم 🙂 آدرین هم حتماً تا الان رز رو با خودش آورده😀. جولیکا گفت : صبر کن ببینم 😶 چرا باید بقیهی بچهها رو وارد مبارزه کنیم😐؟ اونا که قدرت ندارن🙄! گفتم : اوه یادم رفت بهت بگم 😅، جولیکا به گروه نگاهبانان پاریس خوش اومدی😄 روباه قرمز سابق آلیا هستش که الان به اسم موش قرمز داره مبارزه میکنه ، پشتلاک سابق نینو هستش که الان با اسم لاکپشت سیاه داره مبارزه میکنه ، گربهی سیاه آدرین هستش و منم مرینتَم 😁. گفت : هاااااااااا😲😲!! مرینت👈🏻کفشدوزک ، آدرین 👉🏻گربه ، نینو👆🏻لاکپشت ، آلیا👇🏻روباه ، آدرین👆🏻کفشدوزک ، آلیا👈🏻نینو ، مرینت👉🏻مرینت ، نینو👇🏻گربه 🤯. گفتم : جولیکا جولیکا آروم باش😅 چیزی نیست همه چی درست میشه 😄 به خودت فشار نیار 😆 بیا بریم توی راه برات توضیح میدم ...
از دید گربهی سیاه 👈🏻 بالاخره رسیدم به خونهی رز 🏠 اون توی حیاط ایستاده بود انگار منتظر کسی بود ، رفتیم پایین . گفت : سلام گربهی سیاه 👋🏻. گفتم : سلام رز 👋🏻. گفت : انتظار داشتم دخترکفشدوزکی بیاد دنبالم😄. گفتم : داری بین قهرمانهای پاریس فرق میذاریها😂! گفت : نه نه 😅 اینجوری نیست . گفتم : وقت برای حرف اضافه نداریم😶 تبدیل شو تا بریم 😐. گفت : باشه😄 ، رار 🐯وقت غُرِّش کردنه🐯 ❇️✨، خب گربهی سیاه چطور شدم😊؟ گفتم : خوب شدی خیلی بهت میاد 🙂👍🏻 اما مهم تر از اون اینه برای خودت یه اسم انتخاب کنی 😶 . گفت : خب 🤔 شما میتونید منو 🤔 تایگرِسِ بنفش صدا کنید 😃( یه نکتهای رو همینجا بگم که تایگرس بنفش رو از خودم نساختم ، رفتم تحقیق کردم دیدم اسم صاحب معجزهگر بَبر اینه . و البته صاحب معجزهگر ها رو بعداً جابجا میکنم ). گفتم : پس تا درگیری شدید نشده بریم😐. گفت : فقط ما سه نفر برای جنگ کافی هستیم😅؟ گفتم : ما که فقط سه نفر نیستیم 😶 جولیکا و آلیا و نینو هم معجزه گر دارن🙂. گفت : جدی میگی 😲؟ اونا چی دارن😮؟ گفتم : حالا خودت ببینی متوجه میشی و در ضمن من و کفشدوزک ، آدرین و مرینت هستیم😏...
از دید دختر کفشدوزکی 👈🏻توی راه بودیم که بالاخره رسیدیم به ارباب قرمز ؛ اون یک ارتش از افراد شرور شده داره که الان دارن با موش و لاکپشت مبارزه میکنن💢. به ماتادور گفتم : بیا باید قایم بشیم 🤫، یه کاری دارم . رفتیم بالای پشت بوم یه آپارتمان و پنهان شدیم . تلفن کفشدوزکی رو برداشتم و به گربه سیاه زنگ زدم 📞 . گربه جواب داد و گفت : سلام بانوی من 😶 کاری که بهم گفته بودی رو انجام دادم و دارم با چیتا به سمت برج ایفل میام 😎. گفتم : کارت عالی بود 👌🏻 خوب گوش کن من یه نقشهی توپ دارم ، ما هم به مبارزه ملحق میشیم بعدش سعی میکنیم که شرور شده ها رو از ارباب قرمز دور کنیم تا تنها بشه و بتونیم بهش حمله کنیم . گفت : موافقم 😀 فقط دو نفر دو نفر از همدیگه جدا بشیم تا مبارزه برامون سخت نشه🤔. گفتم : پس اون موقع تو با رُز برو ، من با جولیکا میرم و آلیا هم با نینو بره . گفت : شنیدم 💂🏻♂️ تمام 📴😶. همگی رفتیم و به موش و لاکپشت محلق شدیم🤝 و مبارزه کردیم 💢. افراد شرور شدهی زیادی رو میشد اونجا دید از جمله کیوپید سیاه ، گوریزیلا ، گیمر ، بانوی تصویر و ..... میشد گفت اکثر کسایی که میشناختم الان شرور شدن 🧟♂️ ( یا مستقیم شرور شدن یا توسط شرور شدهها تسخیر شدن ، مثلاً سیاه شمشیر ، کیوپید سیاه و امثال اینا ) با همشون باید پنجه نرم کنیم 🤛🏻 . مبارزه داشت هر لحظه سختتر میشد و بیشتر بهمون فشار وارد میکردن 🗜️ . به همهی افرادم گفتم : بچهها دیگه وقتشه از هم جدا بشیم 😬 موش و لاکپشت شما برید سمت رود نیل🌊 ، گربهی سیاه و تایگرس شما برید سمت شانزه لیزه ، اگه اینجا خلوت نشد منو ماتادور هم میریم سمت دبیرستان ، فقط قبلش😟 گربه بیا این معجزهگر مار 🐍 رو بگیر شاید بهش نیاز پیدا کنی😧 . گربه معجزهگر رو ازم گرفت و گفت : پس خودت چی😐؟ گفتم : من اژدها 🐉 رو دارم 😶 مشکلی برام پیش نمیاد😏. گفت : مواظب خودت باش❤️. گفتم : باشه💗 حالا برو . بچهها بقیه رو از منطقه دور کردن و فقط ما مونده بودیم و ارباب قرمز و چند تا از شرور شده ها . از بالا گیتاریست شرور🎸و از پایین آنانسیا🕷️(همون خواهر بزرگهی آلیا که شرور شده بود ) مونده بود . به ماتادور گفتم : من سراغ نوازنده ، تو سراغ اون یکی . ماتادور رفت جلو ، آنانسیا گفت : خب بیا جلو مگس وزن ببینم چقدر قدرت داری😈 🥊🥊. ماتادور گفت : هفته ها برای این لحظه تمرین کردم 😏 فکر کردی از تو شکست میخورم 😡 من خودم رو برای ارباب قرمز آماده کرده بودم ، اِستامپ 🐃عضلات آهنی🐃 . آنانسیا به ماتادور حمله کرد 👊🏻 اونم یه جاخالی داد و با یک مشت کار آنانسیا رو تموم کرد و اون با شدت به پایهی برج برخورد کرد 💥 قدرتش به اندازهای بود که انگار طرف رو شلیک کرد ( یه چیزی شبیه اَنیمهی مَردِ تک مُشتی ) . دیگه من بودم و گیتاریست شرور و اژدهاش . من برای اینکه زیاد به خودم زحمت ندم و وقت هم تلف نکنم ، یویو رو انداختم و به اژدها وصل شد و سیم یویو رو به کابل برق فشار قوی وصل کردم ⚡ و بوم💥 یه آتیش بازی خیلی زیبا رو شاهد بودیم 🎆😂. رفتم و به ماتادور گفتم : خب دیگه از کمکت خیلی ممنون 👍🏻 حالا برو جاتو با گربهی سیاه عوض کن 🙂. گفت : باشه و ممنون که بهم اعتماد کردی 😊. گفتم : خواهش میکنم 😁 حالا دیگه برو .....
ماتادور رفت و من به گربهی سیاه زنگ زدم 📞 جواب داد و گفت : بانوی من الان سرم شلوغه 😅 چیزی شده ؟ گفتم : بیا که وقتشه کار رو یک سره کنیم 😉. گفت : خب تایگرس اینجا تنها میشه 😟. گفتم : نگران اون نباش ، من ماتادور رو فرستادم تا جای تو بیاد🙂. گفت : باشه بانوی من 😸 دارم میام 📴. یک دقیقه بعد 👈🏻 گربهی سیاه رسید و اومد پیشم . گفتم : باید بریم برج ایفل رو دور بزنیم و از پشت ارباب قرمز رو غافلگیر کنیم 💢. گفت : برو که من دقیقاً پشت سرتم 😸. رفتیم و برج ایفل 🗼رو دور زدیم و برای ارباب قرمز کمین کردیم تا با یه حملهی ناگهانی به حسابش برسیم . گربه یواشکی بهم گفت : بانوی من 😸 ارباب قرمز اونجاست 👆🏻، پس چرا بهش حمله نمیکنیم 😕؟ گفتم : ممکنه یه تصویر خیالی باشه که توسط لایلا ساخته شده باشه 🤔 مگه یادت نیست دفعهی قبل همینجوری گول خوردیم 😑؟ گفت : اوه یادم رفته بود😅 ، خب یه لحظه بذار ببینم🧐 آها پیداش کردم 😊 این تیکه فلز که از برج باقی مونده رو اون طرف پرت میکنیم اگه ارباب قرمز حواسش پرت شد یعنی واقعیه و بهش حمله میکنیم ، اگر هم تکون نخورد یعنی واقعی نیست😁. گفتم : پس توی کله یه چیزایی پیدا میشه 😂 ، خب همین کاری رو که گفتی انجام بده . گربه یه تیکه فلز رو برداشت و پرتش کرد ، ارباب قرمز به صداش عکسالعمل نشون داد و گارد گرفت . گفتم : گربه منو پرت کن😼 . گفت : با کمال میل 😼. گربه منو پرت کرد و من از توی ارباب قرمز رد شدم 😧 انگار اینم یه تَوَهُم بود😡. یهو ارباب قرمز از پایین برج اومد و بهم حمله کرد 👊🏻 گربه اومد و یه مبارزه سخت رو شروع کردیم 🤛🏻🤜🏻👊🏻💥💢🤛🏻💥👊🏻💢🤜🏻💥💥👊🏻🤛🏻💥🤜🏻👊🏻🤛🏻👊🏻🤛🏻💥 که یهو وُلپینا هم اومد کمک ارباب قرمز ؛ کار ما داشت خیلی سخت میشد که بالاخره آلیا و به کمک ما اومدن و رفتن سراغ وُلپینا . ارباب قرمز که دید داره شکست میخوره گفت : مثل اینکه باید از برگ برندهی خودم استفاده کنم 😈. گربه گفت : مگه کسی هم برات مونده 😏؟ ارباب گفت : با آخرین دست آورد من آشنا بشید 😈 استاد فو شرور 😈 . یهو یه رعد و برق زد و استاد فو شرور ظاهر شد 😱. همگی از ترس خشکمون زده بود 😶. موش قرمز و لاکپشت سیاه که تازه وُلپینا رو شکست داده بودن ، رفتن سراغ استاد فو 💢. ارباب قرمز که مطمئن شد اوضاع خرابه پا فرار گذاشت . منو گربه رفتیم دنبالش ...
رد ارباب قرمز رو تا عمارت آگراست گرفتیم . از دور نگاش میکردیم که داره میره داخل . گربه گفت : حتماً میخواد پدرم رو گروگان بگیره 😟 باید سریع بریم داخل 😞. گفتم : آدرین شاید نخوای قبول کنی اما من فکر میکنم پدرت باید همون ارباب شرارت باشه 😓. گفت : نه نه نه نه 😡 این اصلاً با عقل جور در ...... 😐 وایسا یه لحظه😳، این کاملاً با عقل جور در میاد 😱 همهی اون وقتهایی که توی اتاق کارش بود😟 یا همهی اون دفعاتی که به سفر میرفت 😨 مسافرت نیویورک یا همین سفری که به شانگهایِ چین داشتیم 😣 همش بخاطر بدست آوردن قدرت بود 😢 اون حتی خودش رو یه بار شرور کرد تا بقیه رو گول بزنه 😭. گربه رو بغل کردم و گفتم : هیشششش 😔 اشکال نداره همه چیز درست میشه 😌 بیا بریم باید تمومش کنیم . رفتیم داخل حیاط ، در خونه رو شکوندیم و وارد شدیم . یه شرور رو دیدیم ، بهش گفتم : ببخشید شما 🤨؟ گفت : من کاتالیست هستم😈🔴 . گفتم : منزل آقای ارباب قرمز 😋؟ گفت : بله بفرمایید خانوم با ایشون کاری داشتین 😶؟ گفتم : بله میخواستم ازشون دو تا معجزهگر رو پس بگیرم😄. به گربه نگاه کردم دیدم هر لحظه که به خونه نگاه میکنه عصبانی 😡 و عصبانیتر😠 میشه ، فکر کنم داره کنترل خودش رو از دست میده ، دیدم معجزهگرش داره تغییر رنگ میده و میدرخشه✨ یهو روی چهار دست و پا وایساد دقیقاً مثل یه گربه 🐈 البته با اون اندازه بیشتر شبیه پلنگ سیاه بود ، بدنش پشمالو شد ، پنجههاش اومدن بیرون و کاملاً تغییر شکل داد😮 ( عکس همین صفحه ) . کاتالیست گفت : داره چه اتفاقی میوفته😧؟ گفتم : من راجع به این یه چیزایی توی کتاب معجزهگرها خوندم😨 زمانی که صاحب معجزهگر گربه به حد وحشتناکی از عصبانیت میرسه معجزهگرش دگرگون میشه😱. کاتالیست گفت : خب یعنی چی 😦؟ گفتم : فرد کنترل خودش رو از دست میده و خوی حیوانی پیدا میکنه 😥. گربهی سیاه گفت : کـــاتــالیـسـت😤 بگو گابریل کجاست😠. قبل از اینکه اون حرکتی بکنه گربه با یه حرکت برقآسا اونو گرفت و به .... ( به دیوار چسبوند ) ، باهاش چشم تو چشم شد و گفت : کاتالیست برای بار آخر ازت میپُرسم 😠 گابریل کجاست👿؟ اون گفت : از من نمیتونی حرف بکشی 🤐 من هیچی بهت نمیگم🤕. گربه هم اینقدر کاتالیست رو فشار داد که از حال رفت💤. گفت : اگه نمیگی پس خودم پیداش میکنم😤 . گربه شروع کرد به بو کشیدن و اول هم از کاتالیست شروع کرد 👃🏻 اونو خوب بود کرد و گفت : نه امکان نداره، این بو مالِ ... 😞. گفتم : این بو مال کیه🤨؟ گفت : مالِ ناتالی😶 . با خودم گفتم : چطور گربه نفهمید 😏 وقتی که ارباب شرارت باباشه پس کاتالیست هم کسی نیست جز ناتالی ، چون تنها زنی هست که اینجا وجود داره🤭. گربه آکوما رو آزاد کرد و ناتالی رو بلند کرد . گفتم : چیکار میکنی😕؟ گفت : همینجا وایسا 😤 ناتالی رو میذارم روی تخت و میام 🛏️ . گفتم : دیگه شیطونی کافیه آکوما کوچولو 🐞 وقتشه شرارتِت خنثی بشه 🐞
من رفتم داخل اتاق کار گابریل و اونجا رو گشتم تا شاید چیز مشکوکی پیدا کنم 🧐. گربه برگشت و گفت : خودت رو خسته نکن 😠 راه مخفی اینجاست 👇🏻. گفتم : از کجا میدونی😅؟ گفت : بوی بابام اینجا تموم میشه 😡 یعنی این راه میره به زیر زمین 🕳️. گفتم : حالا چجوری این دریچه رو باز کنیم😶؟ گربه یه نگاه به تابلوی نقاشی مادرش کرد و گفت : اثر انگشت بابام رو میتونم ببینم 👿 بیا اینجا وایسا تا فعالش کنم و بریم پایین 👇🏻. رفتم جلو پیش گربه ، دستم رو گذاشتم روی صورتش و گفتم : آدرین 😌! آدرین منو نگا کن 🙂! میدونم عصبانی هستی 😔 و تو رو درک میکنم ☺️ اما نیازی به این همه خشونت نیست 🙂 لطفاً بخاطر من آروم باش 😌 میدونم توی اعماق وجودت هنوز همون آدرینی هستی که من دوستش دارم 😉 لطفاً برگرد پیشم❤️. گربه یه حال عجیبی بهش دست داد با خودش درگیر شد و همش خودش رو میزد به در و دیوار 🚪 سعی میکرد عصبانی بمونه😠. در همین حِین گفتم : پیشی پشمالوی من کیه ❤️ کیه که برام آواز میخونه❤️ کی از همه قشنگتره 😂؟ اون آروم آروم به حالت اول برگشت و یهو افتاد توی بغلم 🤗. گفت : سلام بانوی من 😐👋🏻 یه چند دقیقه من نبودم از عشق من داشتی هلاک میشدی 😑!؟ گفتم : دقیقاً برعکس ، توی اون حالت خیلی جذاب شده بودی😂 . گفت : دیگه بریم تا بابام فرار نکرده 😬 آسانسور مخفی هم اینجوری کار میکنه 🖐🏻🖐🏻. آسانسور مخفی حرکت کرد و ما رو برد پایین....
( یه نکته رو بگم ، مخفف شدهی ارباب تاریکی میشه اَ،ت ) گفتم : این مخفیگاه بزرگ همیشه زیر عمارت آگراست پنهان شده بود و ما خبر نداشتیم 🙁. گفت : آره من باید خیلی زودتر از اینجا باخبر میشدم 😡. گفتم : آب در کوزه و ما دور جهان میگردیم🏺. آسانسور رسید پایین . ارباب تاریکی اونجا منتظر ما بود ، گفت : خب مثل اینجا دوتا مزاحم داریم 😈 باید اونا رو بیرون کنم 😈. گفتم : راه فرار ندارین آقای آگراست 😶 معجزهگرت رو به ما بده تا تو رو تحویل پلیس ندیم 😐. اَ،ت گفت : اصلاً نمیشه چون من اینجا یه گنجینهی با ارزش دارم و تا پای جون ازش محافظت میکنم👿. گفتم : منظورت آدرینـه 🤨؟ گفت : نه اون که نیست 😑 الان احتمالا با دوست دخترش رفته یه جای امن و منتظره تا این مشکل هم تموم بشه 😏. گفتم : توی اون محفظه چیه 🧐؟ گفت : همون گنجی که خیلی برام ارزش داره 😈. « اَ،ت محفظه رو باز کرد و اِمیلی معلوم شد » . گفتم : هااااا 😱 اِمیلی آگراست 🤯. گربه گفت : پس میخواستی با معجزهگر های ما اونو زنده کنی 😾. اَ،ت گفت : آره در تمام این مدت 😈. گربه گفت : پس حتماً میدونی که هر آرزویی یه بهایی داره 😡 ممکنه به قیمتِ گرفتنِ جونِ پسرت تموم بشه 😡. اَ،ت گفت : مشکلی نیست 😏 اونم با یه آرزوی دیگه زنده میکنم 😈. عصبانیت گربه دوباره داشت زیاد میشد 😠. گفتم : آروم باش 😨. گفت : من این بازی باید همینجا تموم میکنم 😠 و جلوی تو رو میگیرم اَ،ت ٫ یا الان یا هیچ وقت 😠. گربه چوب دستیـش رو آماده کرد ، اَت هم شمشیرـش رو در آورد 🗡️ ( اگه یادتون باشه عصای اَ،ت در واقع یه شمشیرِ در غلاف هستش ) . صحنه خیلی اکشن شده بود ، مثل اینکه اینجا یه دوئل در راهه . گربه و اَ،ت - چشم و در مقابل چشم - قهرمان در مقابل اَبَر شرور - معجزهگر در مقابل معجزهگر - ( پدر در مقابل پسر ) . گفتم : گربه نیازی نیست تنهایی باهاش رو به رو بشی 😟 ما همین الانم گیرش انداختیم 🙁 . گفت : میدونم اما فقط ما دوتا کافی نیستیم😔 پس من یا از این مبارزه موفق بیرون میام یا ... گفتم : هیشششش 🤫 نفوذ بد نزن 😔، مطمئنی تنهایی از پَسِش بر میای 😞؟ گفت : اونقدر بزرگ شدم که بتونم اونو شکست بدم 😼 و یک چیز دیگه ، اگه اوضاع خوب پیش نرفت فقط میخواستم یه چیزی رو بدونی 😌... گفتم : نه گربه 😣 نمیخوام بشنَوَم 😞. گفت : خواهش میکنم ممکنه این حرفهای ما باشه ، میخواستم بدونی از همون لحظهی اول توی قلبم بودی و خواهی بود 💓 احساس من نسبت به تو رو نمیشه وصف کرد ❣️ و لطفاً بخاطر من گریه نکن ☺️. گفتم : اینا نگو قلبم کباب شد 😢. گفت : کباب کوبیده یا کباب تُرکی 😂؟ اَ،ت گفت : پس منتظر چی هستی 👿 حمله کن !
گربه گفت : با کمالِ میل ، پیر مرد 😡. گربه حمله کرد و اونا باهم درگیر شدن 🗡️💢💥🗡️💢💥🗡️🗡️💢🗡️ (صحنههای کلاسیکی رو شاهد هستیم) مبارزه برای هر دوتاشون داره نفسگیر تر میشه 💨😷 مثل اینکه خسته شدن . هر همدیگه فاصله گرفتن ، انگار قراره ضربهی نهایی رو بزنن 🔚؛ یهو نعره کشان به سمت همدیگه رفتن ( اینجا دیگه صحنه آهسته میشه ) ، ارباب تاریکی بادبزن طاووس رو باز کرد و به سمت صورت گربه پرت کرد تا دیدش رو از بین بِبَره ، و شمشیر🗡️ 💫💢⭐💤در🧠👤🇮🇷🔆♻️امعاء و احشاء⚗️🎏💀🌊🌬️🌀🍩🥧پیشی 💮🤡👥👣🌵 و آبِ انار ریخت روی صورتم 😱 دستهام میلرزید و پاهام تکون نمیخورد 😫. گربه نقش بر زمین شد. اَ،ت گفت : تو شکست خوردی و معجزهگرت مال منه 😈 . اَ،ت خواست معجزهگر رو برداره که گربه گفت : 🐾پنجهی برنده🐾 ، چطور تونستی 😣 پدر 😩! اَ،ت گفت : چی 🤯😧!!؟؟؟ آدرین این تویی 😱؟ گفت : بله پدر این منم 😷. من به خودم اومدم و به اَ،ت حمله کردم 💥 👊🏻 با یه مشت اونو پرت کردم اون ور . گفتم : چطور تونستی با پسر خودت این کارو بکنی 😠!؟ تو هیچ وقت برای اون یه پدر واقعی نبودی 😠 از اینجا بـــرو 🤬. اَ،ت دمش رو گذاشت رو کولش و از پنجره ( همون پنجره بزرگه که ازش همیشه آکوما رد میشه ) فرار کرد .
رفتم پیش گربه نشستم . گفتم : آدرین آدرین 😰 تو آبِانار، ریزی داری 😱 باید بریم بیمارستان 😭. با همون حال خرابش گفت : مـ مـ مرینت 😄 میدونم این خندهای که الان دارم میکنم خیلی تلخـه 😅 اما بذار حرف دلم رو بگم ☺️. گفتم : بگو 😢. گفت : مرینت باور کن زیباترین لحظات زندگیـم با تو رقم خورد 🖤 روز های قبل از آشنایی با تو رو اصلاً یادم نمیاد 🖤 هر وقت میخندی انگار دنیا رو به من میدی 🖤 عاشق وقتهایی هستم که دست و پا چلفتی بازی در میاری 🖤 از همون اولین بار که تو رو دیدم مطمئن بودم که زندگیـم بدون معنی نداره 🖤 ممنون میشم اگه دستم 🖐🏻 رو بگیری ☺️😣. دستش رو گرفتم 🤝. گفت : فکر نکنم وقتی برام مونده باشه 😔 چند ثانیه بعد از اینکه معجزهگر غیرفعال بشه من میرم 😶. گفتم : آدرین اینجوری نگو 😓. گفت : صبر کن هنوز حرف دارم 😅 یه چیزی آماده کرده بودم که بهت بگم ☺️. گفتم : بگو 😭. گفت : 🎵 مرینت جانم باش 🎶 نوش دارو بعد مرگ فایده نداره 🎵 جانم باش 🎶 رخ نمایان کن و این ماه شب تابانم باش 🎵 داد از دل 🎶 بیقرارت شدم ای فریاد از دل 🎵 صبر من رفته دگر بر باد از دل 🎶 داد از دل ، داد از دل! 🎵 دیوانه وُ دیوانه و دیوانه و مستم 🎶 غیر از تو و غیر از تو کسی را نپرستم🎵 دل دست تو و مست تو و بسته به جانم 🎶 از عشقت حـیــرانــم! 🎵 تو ساغـرِ عشقی 🎶 بال و پر عشقی 🎵 یک گوشهی پیدا نشده توی بهشتی 🎶 رسوای زمانهام 🎵 افتاده به جانم عشق توئه 🎶 عاشق کُشِ شیرین زبانم 🎵 دلتنگ تواَم یار در چنگ تواَم یار 🎶 مجنون قسم خوردهی دلتنگ تواَم یار 🎵 تو روح و روانی 🎶 آرامش جانی 🎵 عاشقتر آنم از که بگویم که بدانی 🎶 ای یـــار ! 🎵 جانم باش 🎶 نوش دارو بعد مرگ فایده نداره 🎵 جانم باش 🎶 رخ نمایان کن و این ماه شب تابانم باش 🎵 داد از دل 🎶 بیقرارت شدم ای فریاد از دل 🎵 صبر من رفته دگر بر باد از دل 🎶 داد از دل ، داد از دل! 🎵 دیوانه وُ دیوانه و دیوانه و مستم 🎶 غیر از تو و غیر از تو کسی را نپرستم🎵 دل دست تو و مست تو و بسته به جانم 🎶 از عشقت حـیــرانــم! 🎵 تو ساغـرِ عشقی 🎶 بال و پر عشقی 🎵 یک گوشهی پیدا نشده توی بهشتی 🎶 رسوای زمانهام 🎵 افتاده به جانم عشق توئه 🎶 عاشق کُشِ شیرین زبانم 🎵 دلتنگ تواَم یار در چنگ تواَم یار 🎶 مجنون قسم خوردهی دلتنگ تواَم یار 🎵 تو روح و روانی 🎶 آرامش جانی 🎵 عاشقتر از که بگویم که بدانی 🎶!!!! دل دست تو و مست تو و بسته جانم !!!🖤 از عـ شـ قـ ت ، حـ یـ ر ا نــ م 😑...
سرم رو گذاشتم روی آدرین و گریه کردم 😭 معجزهگر گربه غیر فعال شد 🐾 و پلگ اومد بیرون ، زخم آدرین از بین رفت . گفتم : پلگ الان چی شد ؟ 😨 چرا زخم هاش خوب شد ؟ پلگ گفت : قدرت معجزهگر باعث میشه زخم های به وجود اومده خوب بشه . گفتم : عه من نمیدونستم 🤨! گفت : خب اگه اینجوری نبود 😅 تو هر روز زخم و زیلی میرفتی خونه 😏، اما وضعیت آدرین جوریه که بهبود زخم ها فایده نداره و به موقع هم به بیمارستان نمیرسیم 😔 الان دیگه مشکل از قلبشه 💔 ریتم ضربان به هم ریخته و ۲ دقیقه بیشتر وقت نیست ☹️. گفتم : الان به دستگاه الکتروشوک قلبی احتیاج داریم 😥 اما از کجا بیاریم 😱؟ هنوز از قدرت خودم استفاده نکردم 😬 الان دیگه وقتشه 🐞 طلسم شانس🐞. و یه تابوت⚰️ ظاهر شد 😨. گفتم : نه این امکان نداره 😱 من آدرین رو همینجوری رها نمیکنم ! این طلسم شانس هیچ معنی نداره 😭😭 باید یه فکر دیگه بکنم 🤔 یه فکری دارم💡. معجزهگر گربه رو برداشتم و پوشیدم . پلگ گفت : با خودت چه فکری کردی 😡 میدونی که نباید این کار رو بکنی 😤. گفتم : تنها راه همینه 😠 پلگ تیکی 💫✨⚡ترکیب شید ⚡✨💫 ، ( با ترکیب کردن معجزهگرهای گربه🐾 و کفشدوزک 🐞 مرینت به قدرت مطلق رسید ، در لحظهی تبدیل آسمون روز بنفش شد🌆 ، زمین هم یکم به لرزه افتاد ) . احساس خیلی خوبی دارم 😊 احتمالا بخاطر اینه که به قدرت مطلق رسیدم 😅 اما الان وقت برای این کارا نیست 😐 باید یه آرزو کنم . 🔊گفتم : آرزو میکنم نزدیکترین دستگاه الکتروشوکی که استفاده نمیشه همینجا ظاهر بشه 💢🌩️⚡. و یهو جلوی چشمم یه دستگاه ظاهر شد . معجزهگر اژدها که همراهم بود رو فعال کردم ، لانگ (کوامی اژدها) اومد بیرون و گفت : چه کمکی از دستم بر میاد ؟ گفتم : ولتاژ رو تنظیم کن . گفت : نیازی نیست 😅 من میتونم از خودم الکتریسیته تولید کنم و آدرین شوک وارد کنم 😄. گفتم : من نمیخوام بهش صاعقه 🌩️ بزنم . گفت : پس اینم از ولتاژ ۱۵۰ ، بزن . شوک⚡ رو وارد کردم اما نشد . لانگ گفت : ۲۰۰ ولتاژ ، بزن . دوباره شوک زدم و ایندفعه کار کرد ؛ میتونستم صدای قلب آدرین رو بشنوم که مرتب کار میکنه🎉😃. منتظر موندم تا آدرین بیدار بشه 👁️🗨️ اما نشد . گفتم : لانگ تو همینجا بمون و با قدرتهات خونرسانی بدن آدرین رو کنترل کن . گفت : حتماً تو خیالت راحت باشه ✌🏻. برای اینکه دستگاه الکتروشوک به مکان قبلی خودش برگرده گفتم : آرزوی خودم رو پس میگیرم ....
صورت آدرین رو بوسیدم 💋 و خواستم برم که موشِقرمز بهم زنگ زد 📞 جواب دادم ، گفت : مرینت کجایی 😕؟ ما و پلیس ارباب تاریکی رو محاصره کردیم 🚨🚔. گفتم : اولاً منو دختر کفشدوزکی صدا کن دوماً اینکه بهش آسیب نزنید اون گابریل آگراسته 😬. گفت : اصلاً باورم نمیشه 😳! الان آدرین حالش خوبه 😧؟ گفتم : آره اون خوبه، فقط رفته بخوابه 😉 و منم دارم میام ، خداحافظ 👋🏻📴. با خودم گفتم : باید این قدرت های جدیدم رو امتحان کنم . یهو پاهام از روی زمین بلند شد 🛫 دارم پرواز میکنم 😯 دارم پرواز میکنم 😃، چون وقت نداریم دیگه بقیهی قدرت ها رو امتحان نمیکنم 😅. پرواز کنان رفتم سمت موقعیت آلیا ، از بالا پاریس خیلی کوچیک به نظر میاد 😁 شدت این بادی که میخوره به گوشم رو خیلی دوست دارم و.... بالاخره رسیدم و مثل اینکه بچه ها خیلی خوب کارشون رو انجام دادن ، ارباب تاریکی کاملاً محاصره شده . رفتم پایین⬇️ ، یهو همه به من خیره شدن 👀. اَ،ت بهم گفت : دخترکفشدوزکی 😶 اون حالش خوبه 😟؟. گفتم : تو با این کارهات یه نفر دیگه رو هم از دست دادی 😠. اَ،ت رو زمین زانو زد و سعی میکرد اشکهاش رو نگه داره ، و منم داشتم نیشخند میزدم 🤭 که یهو زدم زیر خنده 🤣😂. گفت : چرا میخندی 😐. گفتم : داشتم سر کارِت میذاشتم 😂 وای وای هیچ وقت تصور این لحظه رو نمیکردم 😂🤣 اون حالش خونه 😆 و حالا وقتشه که کارو تموم کنم 😶. با قدرتی که داشتم زمان رو متوقف کردم ⏳ همه چیز بیحرکت شده بود ، رفتم سمت اَ،ت معجزهگرهای طاووس و پروانه رو برداشتم ، یه دستبند از پلیس قرض گرفتم و باهاش گابریل آگراست رو به دستان عدالت سِپُردم و زمان رو به حرکت در آوردم⌛ . پلیس اومد و گابریل رو گذاشت داخل ماشین🚔 و رفت سمت کلانتری . بچهها اومدن سمت من ، موش گفت : هنوز باورم نمیشه ما ارباب تاریکی رو شکست دادیم 😉. گفتم : آره من خودم هنوز توی شوکَـم 😳. لاکپشت گفت : چه خبر از آدرین 🤨؟ گفتم : واااااااااااای 😱 اونو فراموش کرده بودم 😅 شما برید و برای دادگاه آماده بشید ⚖️. بچهها گفتند : باشه تو برو پیش آدرین . گفتم : خداحافظ 👋🏻.
برگشتم عمارت آگراست 👈🏻 درب خونه و رفتم داخل 🚪، دیدم یه مرد غریبهی کچل با یه لباس قرمز اونجا ایستاده . گفت : دخترکفشدوزکی 😶. گفتم : شما کی هستی🤨 ؟ اینجا چیکار میکنی😐؟ گفت : من نگهبانان اصلی معجزهگرها استاد سو-هان هستم 😑 اومدم تا جعبه رو پس بگیرم مرینت 😶. گفتم : تو اسم منو از کجا میدونی 😧؟ گفت : یک ماه میشه تو رو زیر نظر دارم ؛ میبینم که معجزهگرهای کفشدوزک و گربه رو باهم ترکیب کردی 😡 مثل اینکه هیچی هم بلد نیستی 😒. گفتم : من تحت تعلیم استاد فو بودم 😬. گفت : فو فقط یه شاگردِ دست و پا چلفتی بود اون حتی نگهبان هم نشد😤. گفتم : من اختیار جعبهی معجزهگر رو به تو نمیدم چون حافظهی خودم پاک میشه! گفت : من نگهبانان بودن رو نخواستم 😐 من فقط جعبه رو ازت میگیرم تا وقتی که تبدیل به یه نگهبان واقعی بشی 😏. گفتم : یعنی میخوای بهم آموزش بدی 😳! چرا ؟ گفت : میخوام بهت آموزش بدم چون میراث ما احتیاج به یک وارث داره و در این مدت که زیر نظرت داشتم متوجه شدم که تو پتانسیل لازم برای این کار رو داری و خوب میتونی از اونا در راه درست استفاده کنی 🙄. گفتم : ممنون🙂 اما ببخشید من عجله دارم الان برمیگردم باهم صحبت میکنیم 😅. گفت : باشه .
از آسانسور مخفی رفتم پایین پیش آدرین ، دیدم آدرین هنوز بیدار نشده رفتم بالای سرش ، گفتم : پلگ 🐾 تیکی 🐞 از هم جدا شید . تبدیل شدم به دخترکفشدوزکی معمولی ، پلگ اومد بیرون و گفت : این بچه که هنوز خوابه 😌. لانگ گفت : وضعیت بدنش کاملاً عادیـه اما هر کاری کردم نتونستم بیدارش کنم 😔. پلگ گفت : مرینت باید اونو ببوسه 😁. گفتم : آخه الان وقتش نیست😅. پلگ گفت : با معجزهی عشق نجاتش بده ، اون الان نقش زیبای خفته رو داره و تو شاهزاده خانومی هستی که باید اونو ببوسه 😁 مگه تلویزیون نگا نمیکنی🤨؟ گفتم : حالا خوب شد تو سریال تُرکی ندیدی😅 یادم باشه به آدرین بگم نذاره تلویزیون نگاه کنی 😂. من آدرین رو با تمام وجود بوسیدم 😘 و منتظر موندم ، منتظر موندم و بازم منتظر موندم ، اما تأثیری نداشت 🙁. پلگ گفت : پس باید خودم اِقدام کنم 😁. گفتم : میخوای اونو ببوسی 😲؟ گفت : نه بابا 😉 منو چی فرض کردی ، من میرم الان میام . پلگ رفت ، گفتم : لانگ تو کسی به اسم استاد کو-هان میشناسی😕؟ گفت : بله 😌 اون قبل از استاد فو نگهبان معجزهگر بوده ، اما در حادثهای که در معبد اتفاق افتاد جون خودش رو از دست داد . گفتم : خب اون معبد به دست یه آماک نابود شد و من هم با قدرتهام اون معبد رو تعمیر کردم پس استاد کو-هان الان زنده ست 😶. گفت : اوووووه راست میگیها استاد کو-هان الان باید زنده باشه😯 اما الان کجاست🤔؟. گفتم : همین بالا ست😬. گفت : چی 🤯!!. یهو پلگ با یه تیکه پنیر اومد . گفتم : پلگ میخوای با اون پنیر بد بو میخوای چیکار کنی😷😵. گفت : فقط نگاه کن که معجزهی پنیر چقدر از معجزهی عشق قویتره 😁. پنیر رو گذاشت جلوی دماغ آدرین . در عرض چند ثانیه اون بِهوش اومد . آدرین گفت : هاااااااه 😪 عجب خواب عجیبی دیدم 🙄. گفتم : هیچ کدومش خواب نبود 😔 همش حقیقت داره . گفت : مطمئنی 😳؟ گفتم : آره متأسفانه ☹️. گفت : آخه من خواب دیدم ما بچه داریم مرینت 😅. (🤣) . گفتم : تو تازه از مرگ برگشتی ، اون وقت برای من خواب بچه میبینی در صورتی که ما هنوز ازدواج نکردیم 😡. گفت : خب خودت گفتی این خواب نبود 😅. گفتم : یه چیزی 😕 من هنوز متوجه نشدم باید با این طلسم شانس چیکار کنم 🤨؟ پلگ گفت : فکر کنم منظورش از تابوت ⚰️ اِمیلی بوده ، باید به اون رسیدگی کنیم . گفتم : فکر خوبیه حتماً این کار رو هم میکنم ، تا یادم نرفته ، 🐞 کفشدوزک معجزه آسا🐞. و همه چیز به حالت عادی برگشت . گفتم : آدرین بیا بریم که مهمون داریم و بعد از اونم باید برای دادگاه آماده بشیم 😐 جزیئات رو بعداً توضیح میدم ، فقط بیا ...
برگشتیم بالا . آدرین با دیدن استاد تعجب کرد 🤨. گفتم : استاد کو-هان این آدرین آگراست هستش یا همون گربهی سیاه ، آدرین این آقا استاد کو-هان هستن نگهبان قبلی معجزهگرها . آدرین گفت : دیدن شما باعث افتخار منه 😄. استاد گفت : پس گربهی سیاه تو هستی 🧐 اصلاً آمادگی جسمانی مناسبی نداری 😒 . گفتم : شما جایی برای رفتن دارین 😅؟ گفت : یک مرد واقعی باید بتونه در طبیعت وحشی زندگی کنه و خودش رو با محیط یکی کنه 😶. گفتم : پس اگه جایی نداری باید یه خونه برات پیدا کنیم 🙂. آدرین گفت : اگه لازم باشه خونهی قبلی استاد فو رو براتون میخرم😄. استاد گفت : باشه هر جور دوست داری 😑 فقط یادتون باشه اولین تمرینِ ما فردا ساعت ۶ عصر 🌆 جعبه رو هم با خودت بیار ، خداحافظ ✋🏻 . استاد در عرض یک لحظه ناپدید شد 💨. آدرین گفت : این چقدر به ما گیر میده 😕. گفتم : دقیقاً به همون اندازه سخت گیره که استاد فو میگفت 😅. آدرین گفت : اوه راستی با پدرم چیکار کردی 😕؟ گفتم : اونو تحویل پلیس دادم🚔 ، خیلی سریع هم قراره دادگاهش برگزار بشه ⚖️. گفت : پس بیا بریم تا شلوغ نشده😬. گفتم : من میرم خونه آماده بشم 🙂. گفت : راستی معجزهگر مار 🐍 پیش من جا موند ، بیا اینو بگیر . گرفتم و گفتم : خب پس فعلاً خداحافظ 👋🏻. برگشتم خونه 👈🏻 گفتم : تیکی 🐞خالها خاموش🐞 . از پلهها رفتیم بالا ، درب خونه رو زدم 🚪، مامان و بابام درب رو باز کردن ، تا منو دیدن پریدن بغلم 🤗. مامانم گفت : خیلی نگرانت شدیم مرینت تا الان کجا بودی 😬؟ گفتم : پیش بچهها بودم رفتیم یه جای امن مخفی شدیم 🙂. بابام گفت : اخبار رو شنیدی 🙁؟ گفتم : آره 😔 اینکه گابریل آگراست ارباب تاریکی بود 😔، یک ساعت دیگه هم دادگاهش شروع میشه ، آدرین ازم خواسته تا باهاش برم ، اومدم فقط وسایل دانشگاه رو رو بذارم و برم .
خب خلاصه یک ساعت بعد😅 👈🏻 رفتیم و دادگاه تشکیل شد و قاضی اومد و متحم رو آوردن و با وزیر امور خارجهی آمریکا و چین تماس تصویری برقرار کردن . قاضی گفت : جلسه از همین الان رسمی میشه 🔨، متحم ردیف اول آقای گابریل آگراست لطفاً به جایگاه بیاد . گابریل اومد اون وسط . قاضی گفت : شما چندین شاکیِ بزرگ دارین از جمله دولت ایالات متحدهی آمریکا🇺🇸 ، چین🇨🇳 و دولت فرانسه🇫🇷 ، طبق پروندهی ۴۶۲۸ شما به جرم ایجاد هرج و مرج ، تخریب اموال عمومی و خصوصی به دفعات زیاد ، ایجاد رعب و وحشت ، تخریب و تلاش برای دزدیدن آثار تاریخی در داخل و خارج از فرانسه و کنترل کردن ذهنهای قربانیانِ پُر تعداد بازداشت شدی و لازم به ذکر هستش که بگم شما در لیست سیاهِ اِف بی آی 🚨 جا داری و به عنوان بد نامترین مجرم جهان شناخته شدی ، مدارک تکمیلـه و کاملاً بر علیه توئه 🙄 و دیگه نیازی به دفاعیه نیست ، الان فقط حکم نهایی مونده⚖️ . آروم به آدرین گفتم : اوضاع داره بد میشه مثل اینکه باید یه کاری بکنم😬 . یواشکی از سالُن رفتم بیرون توی حیاط ، رفتم پشت درخت و گفتم : تیکی 🐞خالها روشن🐞 . برگشتم توی سالن 👈🏻 به قاضی گفتم : لطفاً دست نگه دارید 🙂! قاضی گفت : دخترکفشدوزکی 😮؟. گابریل گفت : تو دیگه اینجا چیکار میکنی 😒؟ گفتم : آقای قاضی ! من اعتراض دارم ✋🏻 ، تمام تخریبهایی که گابریل آگراست مرتکب شده رو من با قدرت خودم تعمیر کردم و در پرونده تأثیری نمیذاره . قاضی گفت : بله از کمکتون ممنون 🙂 ، پس طبق قوانین و مدارک باقی مونده در پرونده و سبک شدن جَرایِم ، دادگاه گابریل آگراست رو به ۲ سال حبس محکوم میکنه 🔨 ، من همینجا ختم جلسه رو اعلام میکنم .
خب خلاصه گابریل رفت زندان ، و به صورت پنهانی به اِمیلی رسیدگی شد .😁
آنچه در قسمت بعدی خواهید دید 👈🏻 ازدواج آدرین و مرینت 🎉👰🏻🤵🏻🎊
16 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
42 لایک
داداش برو قسمت های فصل ۴ رو ببین خداوکیلی خیلی جاها اشتباه داشتی ولی داستانت خوب بود و اینکه لیدی باگ تشکیل میده گروه رو و به بقیه قهرمان ها هویتشون رو نمگین و به چند نفر دیگم قدرت داده مثل کاگامی ، لوکا ... میدونم هویتشون رو فاش کرده ولی بازم بهشون میده و معجزه گر ژنیور رو میده به زویی (خواهر کلویی)
علیرضا تعطیلاتم شروع شد 😐
نمیخوای بعدی رو دیگه بزاری😑
بعدی بعدی بعدی بعدیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــییی😁😁 علیرضا دیگه نمیتونم صبر کنم یک سال گذشت بابا
سلام دوستان 👋🏻 من قسمت ۲۶ رو گذاشتم 😁 تقریباً تا یک هفته دیگه منتشر میشه 🥳 ببخشید اگه طول کشید 😅 خودم تنبلی کردم
قسمت ۲۶ بزودی از سایت رسمی تستچی😂
علیرضا 😐😐😐
اردیبهشت تموم رفت دیگه
پس پارت بعد داستانت کو😐😐😐
گذاشتم 😁
رکونایسنت😍⭐😘💜عالی بود😍😂😂💜منظورت از اینکه به طور مخفیانه به امیلی رسیدگی شد چیه؟!😳میشه لطفا بگی😅
منظورم اینه که خاکسپاری کردن
خب ببین جولیکا صاحب ببر و رز صاحب خوک
توی این قسمت نه ، اما قسمت های آینده همینجوری میشه که تو میگی😄
عالیییییی از اول تا این پارتش رو خوندم
بعدی می میاددددددددددد😭😭😭😠😠😠😠
از دستت عصبانیمممم بعدی رو زود بزارررر
قسمت 26 خیلی طولانیه بخاطر همین هنوز تموم نشده
اون اسمش انانستیا نیست انانسی هست
ببخشید حتماً اشتباه تایپی شده 😅
به نظر من تو اصلا نظر نده🙄
کسی از تو نظر نخواست