
لطفا با حوصله بخونید .... .........

میبینم...! چشمانم را باز کردم .. میبینم. بلند میشوم و سر جایم مینشینم. دامنم بلند است .لباس های دامن بلند را دوست دارم . جلوی آینه میروم و میبینم چشمانم را ... سرخ است! چیزی از دیشب یادم نیست . فقط میدانم از شدت گریه از حال رفتم ..! قلبم درد میکرد . دیشب شمع را خاموش کردم و در تاریکی زار زدم . همینقدر.... . چیز دیگری خاطرم نیست . چقدر سرم درد میکند !

باید بروم بیرون ،کجاست ؟ کجا رفت؟ آیا واقعاً حرف هایش راست بود؟ گفت دیگر نمیخواهد مرا ببیند ،گفت وجود من در زندگی اش مانند آفتی است که خوره جان مزرعه است. گفت وجود من رنگ زندگی اش را تیره کرده . مانند شب بدون ماه . امّا...
« من عاشقانه او را دوست می داشتم ،اما او عاقلانه طردم کرد، منطق او حتی از حماق.ت من هم احمق.انه تر بود ».

شمع دوست داشتنش در دلم هنوز میسوزد .چطور مرا رها کرد؟ آیا برای خود او نیز سخت بود؟ من هنوز گیجم!!.. غیر ممکن است.غیر ممکن است دیگر اورا نبینم . من اورا باز خواهم دید و شاید به شکلی دیگر .شاید سرد تر .شاید بی احساس تر .شاید احم.قانه تر . من هنوز عتش بغل کردن وجودش را دارم..

چشم هایش غیر قابل توصیف زیباست . موهایش؛ آه موهایش ..! موهایش را گویی فرشتگان دانه به دانه بر سرش می کاشتند . لبخند هایش را عاشقانه ... دوست میداشتم . اما من! اما من چه؟ من برای او چگونه ام؟ چگونه بودم؟ آفتی در مزرعه قلبش؟

شبی تیره بدون ماه؟ سردی زمستان بدون آتش ؟ من هنوز درد دارم . دستانم میلرزد... و هربار که من اورا می رنجاندم او بیشتر از قبل مراقبم بود .

و هر بار میدیدم که چگونه لبخندش را از روی چهره اش برمیداشتم . او کنار دیگران بیشتر می خندد . زیبا تر چشم هایش را می بست و لبخند میزد . من هیچ گاه مایه خوشحالی اش نبودم. تا توانستم شکستمش . و او دیگر تحملم نکرد او بیش از حد به من محبت کرد . من سرشار از عشق شدم ،کاش او خالی نشده باشد . اینبار دستان فرشتگان را میگیرم ...

حالا آغوشم پر از تنهایی است . حالا شانه ای ندارم برای آرامش گرفتن . فرشتگان بلندم میکنند . وارد جهانی دیگر میشوم ،( اینجا بهشت ،... نیست). !. اینجا فقط جهانی است بی او . بدون بوی او . چقدر اینجا تاریک است .. . گفته بودم از تاریکی نمیترسم ، چون نور او در قلبم می درخشید و به جهانم روشنایی می داد . اما حالا... خیلی تاریک است و من میترسم . بدون او من مرده ام . فرشتگان بیایید و مرا به دنیای مردگان ببرید . جهانی بی او برایم بد تر از جهان مردگان است .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فرند
بله حتما
بیا پیوی✨🌱
اوکی
بسی زیبا و غم انگیز..
مرسی✨
خیلیییی عالی بود واقعا حق غمگین و عالی
مرسی 🙂🌻
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
به کتابچه ی لونا نیز سر بزنید! 🧚♀️
داستانم / کتابچه ام :دخترک گمشده! 🌙
دختر گمشده رو خوندم خیلی قشنگ بود🙂🤎
غمگین و زیبا»»»»»»»»»»
مرسییی☺️🤎
میشه به تست آخرم سر بزنین
پین بشه؟
بله حتما🤗
💙🛐
متن تستات :") >>>
🤗💜💜
داستانت لایک شد 🌷
داستانم لایک شده 🙏
اسمش: دخترک گمشده 🍁
پین ؟
آره لایک شد🤗👍
این پیام فقط جهت حمایت از شما میباشد🥲🖤
-کامنتی جهت حمایت🌷
قلمت خیلی قشنگه! ادامه بدهه🥲 اصن وایبشش>>
مرسی☺️💜