روزی فردی دو کوزه شیر را برای فروش از ده به شهر می برد. در بین راه برای برطرف کردن خستگی کوزه ها را زمین می گذارد و به درختی تکیه می دهد تا کمی استراحت کند. همین طور که داشت استراحت می کرد پیش خودش فکر و خیال می کرد که اگر شیرها را خوب بفروشد دفعه دیگه می تواند چهار کوزه با خود بیاورد و دفعه بعد نیز هشت تا و سپس آن ها را به روغن تبدیل کند. همچنین داشت به این فکر می کرد که یک مرکز فروش بزرگ باز کند.کار بارش بالا گرفته تا آنجا که به مقام امین التجاری می رسد، به خواستگاری دختر حاکم می رود و با او ازدواج می کند و صاحب فرزند می شود روزی با او دچار اختلاف شده و چنان لگدی به او می نوازد که او را نقش زمین می سازد که در این هنگام همان لگد را به کوزه هارا می کوبد
لایک جدید
تستچی چرا میگویند (( شتر در خواب بیند پنبه دانه )) را لایک کرد
ممنون از توجه شما
عالی ولی نه اندازه ی خودت✨
به به داداش گلم عالی بود
نشنیده بودم تا حالا
1ساله عضوی بعد تازه کاری؟!
بله
واو جالب بود
ممنون از دقایق عمری که برای تست حقیر ما گذاشتید بانو