10 اسلاید صحیح/غلط توسط: گربه ملوس انتشار: 4 سال پیش 15 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم پارت ۳ خیلی خاتون گفته بودین لئو رو بیشتر بیارم،پس بقیه لاکپشت ها چی؟ همه شخصیت ها داخل این داستان هستن،بعضی اوقات مجبور میشم از زبان شخصیت ها بگم،بخاطر شما اگه این اتفاق افتاد از زبان لئو میارم،لذت ببرید💛💛💛💙💙😊😁
هانلی داشت خواب عجیبی میدید،خواب اون این بود که ی دختر جلوی ی پسری که لباس گربه(کت نوار) پوشیده بود وایساد و چندتا آدم تو دل اون دختر چاقو،ی عصا و ی بادبزن آهنی و تیغ دار فرو کردن،هانلی سریع از خواب پرید،خواب خودشو نقاشی کرد و (تو صفحه بعد نقاشی هانلی از اون خوابش.)
هانلی تو دلش:(این دیگه چی بود؟اون دختر برام خیلی آشناست،باید فردا از دانی بپرسم،اون همه چیز رو میدونه.)
و دوباره رفت تو تختش و بزور خوابید.دوباره خواب عجیبی دید،این دفعه دید خودش و ی دختر گربه ای(هانی) و لاک پشت ها و ی دختر که لباس کفشدوزک(لیدی باگ) و همون پسره که لباس گربه ای(کت نوار) پوشیده بود داشتن با ی گرگینه و سه نفر که یکی شون لباس پروانه(هاک ماث) و اون یکی لباس طاووس (مایورا)و اون یکی لباس روباه(ولپینا) تنش بود میجنگیدن،بعد چند دقیقه جنگ ی دفعه اون آدما و اون گرگینه که داشتن باهاشون میجنگیدن ب سمت پسر گربه ای حمله ور شدن که اون دختر گربه ای جلوش وایساد و دوباره اون خواب رو دید،هانلی از خواب پرید و این دفعه دید صبح شده،
هانلی از روی تخت بلند شد،ی خمیازه کشید و دست و صورتش رو شست،رفت پیش پدر و مادرش که دید روی میز غذا خوری صبحانه چیدن و روی صندلی ها نشستن و دارن حرف میزنن،اونم رفت و پیششون نشست و همه شروع کردن ب خوردن صبحونه،بردار کوچیک هانلی که خیلی کنجکاو و مقداری فضول بود رفت داخل اتاق هانلی،اونجا نقاشی رو دید،برگه رو برداشت و بدو بدو پیش هانلی و پدر و مادرش رفت،نقاشی هانلی رو نشون پدر و مادر داد،مادرش گفت:«هانلی،این چیه کشیدی؟»
و نقاشی رو نشون هانلی داد،هانلی که داشت آب میخورد آب از دهنش پاشید بیرون و گفت:«اینو از کجا آوردید؟»
-برادرت هانس تو اتاقت پیدا کرده.
_هانسسسسسس.
و از روی صندلی پاشد و بدو بدو دنبال هانس رفت.بعد دنبال بازی،هانلی رفت تو اتاقش و لباسشو عوض کرد،ی لباس توسی با راه راه سیاه و ی شلوار لی آبی پر رنگ پوشید،کیفشو برداشت و نقاشی رو روش گذاشت،از خونه بیرون رفت و هر کاری میکرد نمیتوانست ب لاک پشت ها پیام ذهنی بفرسته،یادش اومد که شماره دانی رو داره،گوشیشو در آورد و ب دانی زنگ زد
دانی جواب داد:
+سلام هانلی.
_سلام دانی،من الان در خونه مونم درست جلوی دریچه فاضلاب،میشه بیای و منو پیش بقیه ببری؟راه رو بلد نیستم.
+حتما،الان میام.
و تماس قطع شد.بعد ده دقیقه،دانی دریچه فاضلاب رو باز کرد و هانلی توش رفت،باهم ب سمت خونه لاکپشت ها حرکت کردن.تو خونه لاک پشت ها،مایکی داشت با گربه بستنی بازی میکرد،راف هم با چامپی،لئو هم داشت شمشیرش و تمیز میکرد،هر سه نفر هانلی و دانی رو دیدن،ب هانلی سلام کردن و هانلی هم سلام کرد،هانلی بعد کلی احوال پرسی گفت:«من دیشب خواب خیلی عجیبی دیدم،توش ی دختر گربه ای جلوی ی پسر گربه ای وایساد و تو دل اون دختر کلی سلاح وارد شد.»
و نقاشیشو نشون داد،لاک پشت ها یکم ب نقاشی دقت کردن،ی دفعه قیافه همه شون عکس بالا شد،هانلی مقداری تعجب کرد،گفت:«شما حالتون خوبه؟»
+تو واقعا فکر میکنی ما خوبیم؟،اون دختر گربه ای که کشیدی و اون گردنبند گردنش خود هانیه.
_هانی کیه؟
(ی چی بگم،الان هرچیزی درباره ظاهر شخصیت هانی گفتم فراموش کنید،الان دانی قشنگ توضیح میده و عکسشم اسلاید ۱۰ میزارم.)
+هانی ی دختر گربه شکله،نصف گربه،نصف چیتا و نصف انسان،درست همون نقاشی که کشیدی،اون درست همون جوریه البته بدون اون چیزا داخل دلش،اون ی نامیراست،اما وقتی پدرمون رو زنده کرد خیلی کم از موهاش آبی شد،و..
#گفت که مقداری از نامیرا بودنش رو از دست داده،همه نامیرا ها درسته که هیچوقت نمیمیرن،اما بعضیاشون ی عمری دارن و من فکر کنم ۱۳ سال عمر داشته باشم،از این حرفش ب شدت ناراحت شدیم،اما اون موقع اون فقط یازده سالش بود که اینارو ب ما گفت،و..
*اون وقتی دوازده سالش شد متوجه ی آدم عجیب شد،اون همون ارباب ذهنه،(عکس بالا ارباب ذهنه)اون میتونه ذهن همه رو کنترل کنه و هرکاری که بخواد میتونه با ذهن بکنه،ما ی بار باهاش جنگیدیم و اون خیلی قوی بود،تونستیم مقداری بهش آسیب بزنیم،اما اون فرار کرد،همون موقع...
-همون موقع چشمای هانی از سبز ب سیاه تغییر کرد و کل چشمش سیاه شد،ب هوا رفت و ی نور سفید از ذهن و قلبش عبور کرد و موهاش دوباره مقداری آبی شد،الان چند وقتی هست که ندیدمش.
(نماد صحبت هانی تغییر میکنه،میشه این:❄)
_چه ماجرایی،حالا اون دقیقا کجاست؟
که ی دفعه نوری سبز و نارنجی جلوی لاک پشت ها و هانلی ظاهر شد و هانی از توش بیرون اومد،گفت:
❄من درست همین جام.
لاک پشت ها:هانی!
و هانی رو ی ب.غ.ل دسته جمعی کردن،هانی گفت:
❄منم دلم برای همه تون تنگ شده بود،فقط،من الان دارم خفه میشم.
ازش ج.د.ا شدن،هانی رفت سمت هانلی و گفت:
❄سلام هانلی،من هانی هستم.
_سلام هانی.
و باهم دست دادن،هانی گفت:
❄میدونم که ی نقاشی کشیدی،ی نقاشی از آینده،من اون نقاشی رو ندیدم ولی میدونم که بهتره نبینم،بعضی اوقات دیدن آینده مشکل ساز میشه،میشه بدیش ب من؟
_باشه.
هانلی نقاشی رو ب هانی داد،هانی چشماشو بست و نقاشی رو ندید،برگه نقاشی رو از دست هانلی گرفت و گفت:
❄پنجه نابودی.
و کاغذ پودر شد،چشماشو باز کرد،
راف اومد جلوی هانی و گارد مبارزه گرفت،گفت:
-خیلی دلم میخواد بدونم قدرت بدنیت چجوری شده،پس،با ی مبارزه موافقی؟
❄باشه.
و هانی دستاش پنجه چیتا شد،پاهاش هم همین طور،دمش مقداری بلند شد و دندوناش عین ی چیتا شدن،
(تو اسلاید ۹ ی عکس از چیتا میزارم که قاطی نکنید.)
هانی گارد گرفت،شروع کردن ب ی مبارزه،تو این مبارزه هانی ی لگد سرعتی ب دل راف زد،ی خراش کوچیک هم روی بازوی راف انداخت،راف گفت:
❄دیگه آسون گرفتن بسه،الان نشونت میدم.
و اومد سای خودشو وارد دل هانی بکنه که هانی عین سونیک ب پشت راف رفت و پاشو جلوی پای راف گذاشت و راف با مغز رفت تو بالشت(😂😂😂😂😂😂😂😂).از اون ور هانلی،مایکی،دانی و لئو پفیلا ب دست داشتن مبارزه هانی و راف رو نگاه میکردن،وقتی با مغز رفت تو بالشت دل و روده شون از خنده داشت میریخت بیرون،که ی دفعه چشمای هانی از سبز ب سیاه تغییر کرد و تو هوا رفت و ی نور سفید از سر و قلب اون گذشت و نابود شد،
هانی ب سرعت باد رو زمین داشت میوفتاد،مایکی و لئو سعی کردن ب هانی برسن اما نتونستن چون هی میخوردن زمین،هانی رو زمین افتاد،موهاش بیشتر آبی شد،همه رفتن سمت هانی،هانی چشماشو باز کرد،از روی زمین بلند شد،گفت:
❄یادم رفت مطلب مهمی رو بهتون بگم،ما باید بریم و ارباب ذهن رو شکست بدیم،هرچه زودتر بهتر،چون هاک ماث،مایورا،ولپینا و کیسی باهم میخوان نقشه ریزی کنن تا ما رو شکست بدن،بهتره اول ارباب ذهن رو شکست بدیم بعد بریم سراغ گروه هاک ماث.
همه با هانی موافقت کردن،هانلی گفت:
_میشه دقیق توضیح بدی که قدرت من چیه؟
❄قدرت تو دیدن آیندست،وقتی ب خواب فرو میری خوابی که میبینی تصویری از آیندست،قدرت دیگر تو اینه که از هر کدوم از دستات شلاق بیرون میاد و خیلی هم خطرناکن.ما همه همین فردا ب سمت مقر ارباب ذهن میریم.
همه با هانی موافقت کردن.
اینم عکس چیتا
اینم عکس هانی
این پارت هم ب پایان رسید،لایک فراموش نشه
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
عالی
لئو عشقه😍😍😍😍😍
مرسی😻😻
چرا فقط من بودم که ی زمانی رو دانی کراش داشتم؟😐
من تو داستان مثلا گفتم ی پسر که لباس گربه ای پوشیده و بعدش زدم کت نوار بدونید هانلی اینجا میراکلس رو مقداری دیده اما فراموش کرده،بخاطر همین این شکلیش کردم
لئو عشقه😍😍😍😍😍😍😍😍😍
😁
فقط من یچیزی رو نفهمیدم
اینکه چرا همه لئو رو دوست دارن؟
واقعا چرا؟
جالب بود
😅